بیوگرافی و زندگینامـه

رویـا نونـهالی بازیگر سینما و تلویزیون متولد 24 بهمن 1341 درون تهران مـی باشد و 55 سال سن دارد.

وی اصالتا مربوط بـه روستای تاکر از توابع بخش بلده شـهرستان نور درون استان مازندران مـی باشد.

تحصیلات : ایوبی کبیر سیاست روحت شاد وی دارای تحصیلات درون رشته نقاشی از دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران است.

نونـهالی فعالیت هنری خود را از سال 1362 با بازی درون تاتر آغاز نمود. 

اولین حضور وی جلوی دوربین درون سال 1366 مـی باشد کـه در آن سال نونـهالی درون فیلم یـار درون خانـه ساخته خسرو سینایی ایفای نقش نمود. 

وی با حضور درون سریـال خواب و بیدار درون سال 94 بـه کارگردانی مـهدی فخیم زاده درون نقش ناتاشا توانست بـه خوبی شناخته شود.

وی درون فصل دوم سریـال شـهرزاد نیز درون نقش بلقیس حضور دارد.

ازدواج و همسرش

رویـا نونـهالی متاهل هست و چندین سال هست که ازدواج کرده هست . ایوبی کبیر سیاست روحت شاد همسر وی رامـین حیدری مـی باشد . ایوبی کبیر سیاست روحت شاد این زوج فرزندی ندارند. (اططلاعات دقیق موجود نیست).

رویـا نونـهالی و همسرش

گفتگو با رویـا نونـهالی

دوستان معتقدند شما بانوی مرموزی هستی، ایوبی کبیر سیاست روحت شاد هستی؟ هستی کـه نقاشی خوانده ای و بازیگری و به شـهادت شاهدان، یک دیگ آش درست مـی کنی، هر سال بهتر از پارسال. روش پخت را هم بهی نمـی گویی، نقاشی مـی کشی شبیـه خواب و نشانش نمـی دهد، شعرت این قدر بیدار هست و منتشر نمـی کنی! از خودت هم زیـاد حرف نزده ای و این بـه جذابیت و مرموزیت «کاراکتر» شما افزوده است.

خب، مواد لازم به منظور پخت آش رشته، بر همگان روشن است. چه آنـها کـه خورده اند و چه آنـها کـه پخته اند. حالا دلت مـی خواهد چیزی بـه آن بیفزایی یـا چیزهایی، و نگویی و یواشکی تماشا کنی و از قیـافه ها و از واکنش ها دریـابی حالشان خوب است، کیفورند یـا مشکوک اند. هرچه هست راز کوچکی هست و بـه بازی مـی ماند. مرموز نیست، فقط برایم جذاب هست این بازی. شبیـه بازی بزرگ زندگی است. آش درون جوشش است،ی گرد نمکی مـی پاشد،ی گردشکری. حالا این کـه دریـابی چه طعمـی، چه وقتی خوشایند است، مـی شود یکی از بازی های جذاب زندگی.

… و اشاره پسندیده شما بـه دست پخت من یـادآور شد کـه من از دست پخت شگفت انگیزت با آن ارائه های خلاقانـه قدردانی کنم… و نظرت درباره شعر و نقاشی هم کـه موجب خوشحالی است. و اما این بحث «مرموز» را حتما به حساب چه چیزی بگذاریم؟

حتما تعریف هست دیگر، صاحب رمز و راز بودن، خودش هنر است.

 حالا خودت جدا چطور فکر مـی کنی درون مورد مرموز بودن من؟

من فکر مـی کنم بـه نوع انتخاب نقش و تداوم درون وسواس و سر و کله نزدن با اخبار حاشیـه مربوط باشد. بـه نظر خودم تو مرموز نیستی، صاحب رازی!

آفرین، چه آقای فهمـیده ای! باشد، از همـین جا شروع مـی کنیم. نـه مرموز نیستم، دوست داشته ام سرم بـه کار خودم گرم باشد و البته از دنیـای اطرافم پرت نباشم و حواسم بـه چیزهایی کـه دوست دارم، جمع باشد؛ همـین!

بیـا از واژه های کلیدی شروع کنیم، مثلا جذابیت درون حرفه ات معنی اش چیست و با چه چیزهایی مربوط است؟

ساده بگویم، نمـی توانی تلاش کنی جذاب باشی. معادله و فرمول ندارد و اگر چیزهایی هست کـه موجب جذابیت مـی شود حتما کاری بـه کارش نداشته باشی. ولی خب آدمـیزاد هست دیگر، مـی خواهد تولید جذابیت کند، حواشی جذاب بسازد به منظور موضوعی یـا فردی یـا هر چه.

چیزهایی نسبی را پیدا مـی کند یـا حتی مـی سازد و به موضوع مورد نظر مـی افزاید کـه سرجمع مـی شود خبر، تولید خبر، خبر ساختن، عمر خبر و ابن جور چیزها کـه موضوع بازاریـابی و بازار ساختن و تجارت هست و هزینـه اش از نظر آدم های مختلف، مختلف هست و انتخاب من نیست. اما آنـها کـه اگر باشد خوب است، چیزهای مربوط بـه کیفیت است، کیفیت انتخاب، کیفیت جرا و شکل تداوم و تمایز. بودن و تکراری نشدن و لطف کار را نگه داشتن کـه اگر درون مورد آدم بازیگر باشد (و افراد کاردان و مردمان مـهربان، این تشخیص را درون مورد او داشته باشند) مایـه خوشحالی و شکرگزاری است. 

انتخاب، کلمـه کلیدی دوم است. براساس چه چیزهایی انتخاب مـی کنی؟ چه چیز برایت جذاب تر است؛ تو درون تئاتر، سینما، تلویزیون، ویدئو کلیپ و مستند، تجربه های موفقی داشته ای و به نظر ماجراجو و اهل تجربه مـی آی.

کنجکاوی درباره زندگی و ماجراهایش، کار آدمـیزاد هست اگر بخواهد طول عمر را زندگی کند، خودت مـی دانی و زیـاد درباره اش حرف زده ایم، مـهم این هست که قضیـه جبر باشد و برایش ذوق و شوق و فکر، خرج کرده باشند، تدارک دیده باشند، وقت صرف کرده باشند؛ بـه تو چیزی اضافه کنند و اگر سراغی رفته اند برایشان فرق داشته باشد و تو تشخیص بدهی کـه مـی توانی با بودنت، چیزی بـه چیزهایی علاوه کنی، خب اگر زد و این نادره رخ داد، چرا تجربه اش نکنی؟ من هر بار این موقعیت باشد و جدیت و همت را تشخیص بدهم، انتخابش مـی کنم، تجربی و تازه کار و کوتاه و بلند فرق نمـی کند، تفاوت درون ترکیبی از چیزهای متعددی هست که درون کنار هم، امتیـاز مـی آورند و قانع مـی شوی چون اعتمادت را جلب کرده اند.

چندتایش را بگو!

موضوع فیلمنامـه، کارگردان، همراهان، مدیران، بودجه، حافظه…

منظورت از حافظه چیست؟

منظورم این هست که درون جایی از ذهن آدم، حس آدم، برقی بجهد؛ چیزی یـاد آدم بیـاید، سوال و جوابی راه بیفتد برود بـه چشم اندازی خاطره انگیز، خیـال انگیز، شوق انگیز، کنجکاوی انگیز کـه بیشتر راز و رمزی داشته باشد و تو را بـه طرف خودش بکشد نـه این کـه مرموز باشد و غیرقابل پیش بینی، سخت باور، یـا گنگ و خام.

خوب شد تکلیفت با داستان مرموز اول ماجرا هم روشن شد. راست است، ناشناخته رازآمـیز با گنم و مبهم، فرق دارد. حالا بـه نظرت، دنیـای سینما، رازآمـیز هست یـا مرموز؟

با تعریفی کـه تا الان با آن جلو آمده ایم، حتما مرموز است.

سینما ما یـا همـه سینما؟

همـه سینما، چون صنعت و تجارت و سیـاست، مـی خواهند روی هنر و کیـاست، سرمایـه گذاری کنند، خودت کـه واردی، ببین چه هزارتویی از روابط و متغیرها، امنیت و اعتماد را متزلزل مـی کنند، آخرش هالیوود هست که اشک مایکل جکسون و مریلین مونرو و صدای مارلون براندو و کوبریک را درون مـی آورد، چه برسد بـه سینمای ما کـه تکلیفش از هزار جهت ناروشن هست و البته بی انصافی هست اگر یـادمان برود، باز هم نسبت بـه خیلی دیگر از شاخص های کیفی جامعه، تشخصی هم دارد و مـی تواند سرش را بالا بگیرد و تاریخ داشته باشد. مـی توانی از فردایش دل نبریده باشی و امروز هم کـه ما با آن معاشر هستیم و جورش را هم اگر بکشیم، بابت لطفی هست که برایمان داشته هست و دارد و کاش از دست نرود، حتی اگر مرموز باقی بماند.

بله، بد نیست درون برانداز احوال سینای ایران، آن را با بقیـه شاخص های بخش های دیگر فرهنگ و هنر کشورمان مقایسه کنیم، آن وقت شاید با آن مـهربان تر باشیم. اما پرسش بعدی،  فلسفی هست و درون مقوله جبر و اختیـار. تو از سر تقدیر اینجایی یـا تصمـیم؟ یـا ترکیبی مرموز از این دو؟

نـه، اصلا مرموز نیست. خیلی سرراست، از زمان مدرسه فرانسوی ژاندارک کـه محصلش بودم، تئاتر جزو درس های اصلی بود و زمان دانشجویی هم رشته ام نقاشی بود اما با نمایش بـه شکلی جدی همراه بودم و کار مـی کردیم که تا این کـه نوبت بـه سینما رسید و دفعه اول، عکسم دروت ی لهستانی درون روزگاران جنگ، روی طاقچه یک فیلم قرار گرفت و شد یک نقش کوتاه و بعدتر «عروسی خوبان» و جایزه فجر و ادامـه راه، کـه من از مـیان جبر روزگار، حق انتخاب بازیگری را داشتم و انتخابش کردم و ادامـه دارد و مـی بینی.

راضی هستی؟ خبر خوش کـه نمـی پرسم اگر یک بار دیگر بـه دنیـا مـی آمد، همـین را انتخاب مـی کردی یـا نـه.

خیلی ممنون از این خودداری معقول و دوستانـه؛ چون قرار شد بـه کلمـه ها دقت کنیم، یـادمان نرود بازیگری، کلی اطراف و اکناف تُرش و تاریک دارد و نور دارد و مقداری هم بالا و پایین و تشویق و تعریف؛ و البته یک جای دیگر هم هست، خلوتی کـه کاغذها دور و برت ریخته، یـادداشت بر مـی داری و زیر دیـالوگ هایت خط مـی کشی و زمزمـه یک آدم و زندگی دیگری شروع مـی شود.

این احوال که تا اولین حرکت ها، جلوی آینـه های عبوری درون و دیوار خانـه ادامـه دارد و بعد، چیزی گفتن ها، حق ها، دلخور و کلافه شدن یـا بـه شوق آمدن از بازی سرنوشت و حس دوگانـه رضایت و دریغ و پیدا ، چیزهای شبیـه تجربه هایت یـا تخیل تند دردهایی کـه هنوز از تو دورند و باید بـه عمد بـه آنـها نزدیک شوی؛ یـا تلخی هایی کـه به هزار ضرب و زور کمرنگشان کرده ای و باز گردگیری مـی شوند و باید از نزدیک گریـه شان کنی، خیره تماشایشان کنی، یـا خیلی غلیظ تجربه شان کنی، خیره تماشایشان کنی، یـا خیلی غلیظ تجربه شان کنی نـه مثل واقعیت، یک بار، بلکه درون چند برداشت از چند زاویـه، نـه درون ساعت پنج بعدازظهر، ساعت چهار صبح، بعد از چندساعت گریم سر شب و انتظارهایی کـه سنگین اند و اسمشان طبیعی هست و هستند به منظور خودشان؛ چیزی کم است، جور نیست، یـا جور درون نمـی آید.

اینستاگرام رویـا نونـهالی : instagram / Roya.nownahali

گاهی شنیده ای کـه مـی گویند همـه ما بازیگریم و نقش هایی را خوب یـا بد بازی مـی کنیم؟

بله، همـین طور است، اما نقش خودت را بازی ، یـا بـه طریق شیرین کاری، ادای دیگری را درآوردن، با هر بار درون تقدیر و تصمـیم و تحقیر یـا شادی کوتاه و مرموزی نفس کشیدن، خیلی چیز دیگری است. حتی وقتی تلخ کامـی درام زندگی نقش را کـه بازی کرده ای بـه روایت برش های تدوین مـی بینی با حذف ها و جا بـه جایی هایی کـه انتظارش را نداشته ای ماجرا متفاوت است، یـا لحظه فراق و خشونت روزگار را روی پرده درون جشنواره به منظور اولین بار و بعد چند مرتبه و برای چندمـین بار، تماشا مـی کنی درون انواع اکران خصوصی و مردمـی و تعارف و تعریف دیگران و تردید خودت درباره همـه چیز روی پرده، پشت پرده و پرده ای کـه از سردر سینما پایین مـی آید اما از ذهن و روح تو پایین نمـی آید.

داستان سنگینی درون حال تعریف هست و این هم وجه دیگری از این بازی مـهم و سرنوشت ساز هست که اگر پیشـه ات این نباشد، بعید هست یک جا بتوانی حتی تصورش کنی. بعد شغل خیلی پرهزینـه ای هست و البته شُکرش واجب، کـه بالا و پایینش من را پشیمان نکرده و خوبم و حواسم هست، قدر دیده شدن و تلاش به منظور بازسازی خلاق آدم های تماشایی از فرصت هایی بوده کـه زندگی بـه من  داده، نمـی شود ناسپاس بود؛ خیلی خیلی هم ممنون، از خدای مـهربان، تماشاگران مـهربان.

ستاره بودن را ترجیح مـی دهی یـا بازیگر بودن را؟ بـه نظر دوستان شما دومـی را انتخاب کرده ای با این کـه امکان اولی را داشته ای، چرا ستاره بودن را نخواسته ای؟

بعد از سپاس از محبت مـهربانان، خدمتت بگویم، پیداست اینجا سه تعریف پایـه بحث است؛ بازیگر، ستاره و بازیگری کـه ستاره مـی شود. هر سه نوع اینـها هست؛ بازیگر کـه بازیگر هست و درون طول زندگی اش نقش های خوب و بدی بازی مـی کند و اگر از تجربه و توانش استفاده کند و مـیانگین کارنامـه اش نمره خوب، خیلی خوب یـا عالی بگیرد، باز هم تضمـینی نیست کـه به نوع سوم بدل شود یـا بخواهد بدل شود، چیز دیگری شود مطابق با سفارش بازار؛ یعنی چیزی خارج از متن کـه مـی شود جای متن را هم بگیرد. ستاره بودن درون سینمای دنیـا، یعنی بهره بردن از وجوه تجاری شـهرت درون این حرفه، کـه بیرون از خودش تعریف مـی شود و به روابط مربوط و نامربوط تبلیغ و تشویق و حاشیـه و خبر، بستگی دارد.

مـیان خواستن و توانستن ستاره بودن و ستاره شدن و ستاره ماندن، بازی پردغدغه و پرهزینـه ای درون جریـان هست که گاهی همـه زندگی ات را حتما صرف آن کنی؛ خلوت، خانواده، استقلال رای، استفاده خلاق از واژه سرنوشت ساز «نـه» و حفظ فاصله با طوفان خانمان برانداز منصرف و مصرف شدن. من تصمـیم های عجیبی نگرفته ام که تا شبیـه الگویی به منظور موفقیت تجاری باشم یـا نباشم.

کار خودم را کرده ام، جدی گرفتن امکانات و فرصت های باارزش زندگی، طوری کـه آویخته و آویزان سرنوشتی نباشی کـه بازار برایت رقم مـی زند، خواست بـه اهمـیت زانوی بزرگوار خودت باشد و دستت را جز روی شانـه دوست نگذاری، عجله نکنی، دل بـه وسوسه مرموز فریبکار بیشتر خواستن هایی کـه تمام نمـی شوند ندهی و آدمـیزادی باشی کـه در این روزگار، اگر بـه آدمـیت نیفزود، از آن هم نکاست و خاطره ای شد کـه گاهی، وقتیـانی تماشایش مـی کنند، یـاد حس و معنی بـه دردبخوری بیفتند و دلی بنوازند و بقیـه اش هم مثل بقیـه اش حتما حتما لطف روزگار شامل حال باشد.

در مجموع و سرانجام بـه چهی مـی گویند ستاره سینما؟

شاید بهتر باشد ببینیم چهانی بـه چهانی مـی گویند ستاره. درون مورد مردم نازنین کـه تکلیف روشن است، اگر درون طی چند یـا چندین سال، تداوم حضور بازیگری را دنبال کرده باشند و نقش یـا نقش هایی را خیلی دوست داشته باشند، با مـهر و سخاوت، بازیگر محبوبشان را ستاره مـی دانند؛ اما درون مورد مشاور تبلیغاتی و مدیربرنامـه و آیین دوست یـابی و فیلم زرد و نشریـه زرد و عمدام بـه هر بهانـه روی هر جلد و قرارداد با رقم های بزرگ شده تخیلی و عکاس اختصای و چیرهایی دیگر، قاعده دیگری هست کـه قبل هم گفتم، نوعی بازاریـابی جهانی هست که روی حافظه شرطی کار مـی کند و درباره این تئوری تلاش مـی کند کـه مثلا این بازیگر، با شرکت درون هر فیلمـی، حتما فروش بالای آن را مستقل از بقیـه عناصر و عوامل تعیین کننده، تضمـین مـی کند.

این کـه چنین چیزی هست، یـا مـی تواند باشد، جوابش تحقیق آماری مـی خواهد اما درون سینمای بعد از سال 57، مطمئن نیستم درون طول یک زمان قابل توجه، چنین چیزی با تضمـین بالا و در سطح سینمای صنعتی دنیـا، اینجا، اتفاق افتاده باشد کـه اگر باشد لزوما چیز بدی نیست و سینما گیشـه دارد و دخل و خرجش حتما جور شود اما، بازیگر هم مـی تواند، هزینـه این بازار را بپردازد یـا اینکه سرش بـه کار خودش باشد و به فیلمنامـه و تجربه محترم نمایشی.

رسیدیم بـه اواخر ماجرا و موضوع تجربه گرایی اول کار، مثلا بازی درون ویدئوکلیپ «نوایی» یـا فیلم های مستند مثل رفتن بـه آفریقا یـا بازی درون نقش مثالی یک زن افسانـه ای بافنده قالی کـه باید بـه شعر یـا نثر مسجع، کار آوا بخواند؛ البته لازم نیست بـه حضور کارگردان کاربلد این آثار بـه یـادماندنی اشاره کنی، شرمئده مـی شوم!

جایگاه حضرت عالی کـه حتما بر بلندای شاخص های اعتماد و انتخاب بنده مـی درخشد، اما اگر از این تلاش واجب به منظور گفت و گوی صمـیمـی تفاوت کـه برایش مـی کوشیم بگذریم، داستان از این قرار هست که حتما پیشنـهادهای زندگی را، جدی و جدی تر گرفت. وقتی ویدئوکلیپ را مطرح کردی، مسیر همـیشـه را طی کردیم.

فیلمنامـه کامل و پرداخته، حال و هوای کنجکاوی برانگیز، کارگردان مسلط و مشتاق و کششی درونی و جادویی کـه حتی آدم را بـه خاطر هم دعوت مـی کند. اینجا هم، اضافه بر آن پایـه های اصلی کـه گفتم، علاقه من بـه موسیقی مقامـی و شعر ناب نوایی و بعد هم وقتی قرار شد جناب پورعطایی کـه یـاد عزیزش گرامـی، بخواند و فردین خلعتبری، روایت دیگری از فضای موسیقی فیلم را ممکن کند، بـه تصمـیم تبدیل شد؛ یعنی بـه خودت، یـا بـه رامـین خان فاروقی، مـی گویی کـه بزن بریم، هستم.

در مورد مستندها هم همـه چیز سر جای خودش بود، تحقیق جدی، دلیل کافی به منظور حضور، مثل آن کتاب های عکسی کـه نشانم دادی و گفتی ببین چطور مردم بومـی بـه زنان عکاس اعتماد کرده اند و اجازه داده اند بروند نزدیزدیک تر و اصل سفر و ماجراجویی، کـه اهلش هستم و هم سفران خوب، خوب هست بگویم کـه ما و بچه های گروه، سال هاست با هم کار مـی کنیم، اما هیچ ارتباط و عاطفه ای نباید جای اصول را بگیرد و باید باعث شود نسبت بـه هم سخت گیرتر باشیم، کـه تو خودت هم همـین طوری و دستت درد نکند. امـید، کـه قولت درون باب این گفت و گو با ویژگی های مورد نظر، بـه فعل درآمده باشد.

اگر سوال غریبی از تو ند مثل این کـه به عنوان یک زن و یک بازیگر، بـه نظرت «زمان» ترسناک هست یـا آرامش بخش، چه جواب مـی دهید؟ و این کـه آیـا آن طور کـه مـی گویند زمان همـه چیز را حل مـی کند، یـا همـه چیز را «حل» مـی کند؟

پس کـه این طور، این پرسش، پاسخش قواره یک کتاب را دارد و الان شاید بشود بـه قدر یک «مقدمـه» سراغش رفت. زمان درون اختیـار ما محدود است، این محدوده کوتاه نامعلوم، پایـه خیلی از زشت و زیبای زندگی آدم است. آدم کـه بی قرار است، پای زمان درون مـیان است. هر بار درون تنگناست، طول مـی کشد و تمام نمـی شود و انگار مـی  چسبد بـه روح و ذهن و خراش عمـیق مـی اندازد اطراف زخم نو و کهنـه. همان هست که بـه خارش زخم های کهنـه مجال مـی دهد آدم را بچزانند و سر باز کنند.

کابوس کـه دستش بیفتد، چندبُعدی مـی شود. دور کـه بشوی نزدیکت مـی کند، نزدیک مـی شوی صدای تیک تاک… آه! ساعت شنی وسیله عینی خوبی هست برای تماشای فرآیند ذهنی کاستن یـا فروکاستن مفهوم عمر و زندگی.

زمان درون روان آدم، لجوج و مخالف خوان است. زمان نیوتنی هم مثل قوانین جاذبه عمومـی، هوار هست بر معنای این کـه زندگی یعنی از دست دادن؛ ببین، پیر شدند و رفتند، پیر مـی شوی و مـی روی. نگاه کن! شنیده ای جوان بود رفت و تمام شد و همـه آرزوهای خودش و آنـها را کـه او آرزویشان بود برد! یـادت هست، ای، آی، وای، ورزگار درد لاکردار کج رفتار بدمدار بی انصاف، که تا آمدیم ببینیم چه شد، تمام شد.

نگاه کن تو را بـه خدا امسال، شروع نشده تمام شد و… راهی نیست، جز قیـام علیـه کمـیتی کـه مـی تواند کیفیت زندگی هری را بگیرد و این فن و مـهارت خودش را مـی خواهد کـه قافیـه را نبازی. واقعی ببینی، با سرعت مجاز برانی و سبقت بجا از جا ماندن را بلد باشی و گاز و زدن بـه جاده با سرعت مطمئنـه را، کـه یعنی حالا دیگر بـه خودت بستگی دارد با آخرین زوری کـه داری، برو ببینم چه کار مـی کنی! بـه لحظه هایت کیفیت بده.

سواد انتخاب خلاق از خاطره ات را داشته باش، این را بگیر و آن را رها کن! تلاش نکنی، تمام مـی شود. با چیزی کـه پیرنگ اصلی نمایش زندگی را بر اساسش ساخته اند، وَر نرو، برو! خدا بزرگ است، این همـه چیز زیبا ساخته کـه مغزت سوت مـی کشید. نمـی آید کار زشت د. ایشان کـه بخشنده و مـهربان اند، خودشان گفته اند، اعتماد کن، لج نکن، آرام مـی گیری.

کسانی کـه با سینما دمخورند، بیشتر با زمان کلنجار مـی روند، از نوع خوب و بدش. یـا زود هست یـا دیر شده، یـا کم است، یـا وقتش گذشته، یـا نیـامده، یـا رفته، یـا تمام شده. بله، زمان درون سینما مـی تواند بـه تجربه ای ترسناک تبدیل شود. اگر بازیگر باشی و در ایران باشی و زن باشی، ممکن هست گریبانت را بگیرد اگر بلد نباشی کار خودت را ی و اگر ندانی ماجرای اصلی، همراهی هوشمند با دوره های مختلف زندگی است. و از بعد هر بخشش کـه برآمده باشی، سکانش پیش رو جذاب و بامعناست.

تو خودت بهتر از هری مـی دانی و ما از نزدیک، این طور پشت ماشین سرنوشت نشسته ایم و خیـالم راحت هست دارم رو بـه روی آدم نزدیک خودم کـه پنـهانی از هم نداریم حرف مـی . تکلیف ما با زمان روشن است، ایشان صد هزاران سال هست که خُلقشان را حفظ کرده اند و نامـهربان نیستند و سخت گیر هستند و هیچ چیز را هم حل نمـی کنند. مـی گذارند اگر بتوانی، رد کنی، بروی، فاصله بگیری، حواست را پرت کنی، جای دیگر جمع کنی!

در کل و جزء موافقم. اگر شخصیتی به منظور معاشرت با زندگی، بـه عنوان یک رمز عبور به منظور یـاد و مباد زندگی مان دست و پا نکنیم، قراردادهای تیپیکال ساختگی ما را مـی جوند و کارمان درون دست تقدیر «دیگران گفته اند»، ساخته است. آن وقت هست که اگر صنعت سینما از تو ستاره ساخته باشد، زمان ممکن هست رنگ پریده ات کند.

گُرد روزگار روی روحت بنشیند و تاریخ مصرف پیدا کنی. اما اگر سهم خودت را درست برداشته باشی، هیچ چیز غافلگیرکننده ای وجود ندارد، ماجرا منتشر شده است، این خود ما هستیم کـه خودمان را غافلگیر مـی کنیم و از کم آوردنمان مـی ترسیم؛ پس، جا مـی مانیم.

همـین طور هست که گفتی. درون مجموع، حتما بگویم زمن نـه ترسناک است، نـه آرامش بخش، شبیـه دریـاست، همـه جور احوالی دارد و باید شنا بلد بود و شعر و تصمـیم گیری درباره لحظه ها، پ ها، هُل نشدن ها را داشت. مثل کوه هست که من درون البرز مرکزی، بـه زندگی درون دامانش آشنایم. هر بار شیفته اتی مـی کند، مـی کشدت بالا و حواست نباشد، سُر مـی خوری. چاره چیست، حواست را جمع کن، بالاتر کـه رفتی، بیشتر. ماجرای انسان و زمان و سوال های چین پلیسه را نمـی شود سرسری درز گرفت؛ طفره نرفته باشیم، من یک زن بازیگرم، گول ترسیدن از زمان را هم نمـی خورم، هر کـه گفته، یـا ترسیده یـا خواسته بترساند و کار و بارش مرموز است.

پیچیدگی نقش بـه نظرت از کجا مـی آید؟ من کـه خودم فکر مـی کنم نقش غیرپیچیده نقش دراماتیک نیست، قصه پرکن است، یعنی آدمِ ماجرا بودن!

نقش خوب، یعنی دعوت شدن بـه مواجهه با مکاشفه و حل معمای هم نشینی تعارض ها. سخت ترینش، کشمکش آدم هست با خودی کـه سر از کارش درون نمـی آورد و از آن رودست مـی خورد یـا مجال شناخت کوچه های پشتی و پستوهای قفلش را پیدا نکرده یـا طرف ترسیده، یـا مات هست یـا مبهوت، چون نقش، درست شده به منظور رودررویی، کلنجار و گرفتن گریبان فراری های زندگی! نقش اگر نقش باشد، این جور چیزی هست و تازه مـی رسیم بـه راز و رمز و بخش مرموز دیگران کـه فرم و محتواشان، جنس جوری نیست!

نقش کـه نقش باشد، برایت کاری مـی کند کـه بتوانی برایش کاری ی. نقش بـه دردبخور باکیفیت، مجال حضور درون ریزه کاری زندگی و آدمـیزاد را مـی دهد. من این نوع را دوست دارم و انتخاب مـی کنم. نقش خوب، نقش کامل است، نـه فقط قصه اش، روندش کامل است، وِل نیست. نقش خوب، لزوما شناسنامـه دستش نیست اما کارت هویت دارد. یک ایستگاه هم کـه سوار شود، چیزی به منظور جا گذاشتن دارد، کودکی شیرخوار کـه مرده و زنده اش، معایی هست که بزرگ مـی شود، هم درون تار و پود قصه، هم درون تار و پود تماشاگر، هم درون حافظه سینما و باید دید بوی کافروش عطر یـاس مـی دهد یـا عطر یـاسش، بوی کافور گرفته.

شاید ی باشد، گرفتار مـیان عشق و ایدئولوژی، کـه معلوم نیست از چه ترسیده کـه دانـه های انار پاشیده درون فضایش، شبیـه قطره های خون اند؟ اگر او باشد کـه عشق سال های دور را بخار ماهی دودی سوخته درون آشپزخانـه ای تماشا کند، دلش مـی لرزد یـا نـه، چرا مگر چه شده؟

اگر قرارباشد بـه تقدیر ترش رو از زبان دکتری فروریخته گوش کند، برگردد نگاه کند، هیچ نگوید، چه کند؟ اگر عصر جمعه ای بوی تجاوز داشته باشد، اگر راز مگو را بگویند، اگر ترکیب زشت خشونت را هیچ مشاطه ای توان بزک نداشته باشد و تنـهایی بـه زن پیله کند؟ اگر کودکی درون چاه افتاده، با داشتن مادر ساکت روی صندلی چرخدار و بابای بـه عاریت، از کشوی خالی گنجه زیرزمـین اسلحه ای بردارد و به چابکی، زنی شود، آماده انتقام از اجتماع خشمگین؟ اگر نغمـه جوان عاشق، بخزد توی تپیدن قلب شکسته مـیان سالیِ گرفتار ورزهای تکرار، کار  جالب مـی شود و اگرنـه، نقش نقش نیست و من بازی اش نمـی کنم، کاری برایم نمـی کند که تا کاری برایش م.

ساده ترین لحظه های نقش آدمـیزاد هم، حتما پیچیده است، از آن پیچیده هاست اگر درون درامـی متولد شده باشد.

کنجکاوی ای هم هست کـه مایل هست بداند، حضرت عالی فکر مـی کنید نقشی بوده کـه شما، فقط شما با همـین نگاه و همـین شخصیت و همـین صورت بازی اش مـی توانست کرد و هیچ دیگری نمـی توانست؟

نقش کـه باایی شد، تازه مـی شود دید، چه شده. قبلش مـی شود حدس زد و فرض کرد اما که تا بازی نشود، بازی خیـال هست و سایـه. پس، ندیده نمـی شود گفت اگر دیگری بود، چه مـی شد اما مـی توانی کار خودت را تماشا کنی و ببینی کار مـی کند، فایده داشته. هستندان مـهمـی کـه از پیـاده رو که تا مسیر سفر که تا مروری مثل آنچه 24 گرمـی سامان داده، یـادشان مانده باشد، باور کرده باشند، دوست داشته باشند، بعد بـه خودت آرام مـی گویی «چه خوب شد، این طور شد».

سپاس از رویـا نونـهالی همکار و همسر و دوست بی بدیل کـه ما را پیش دوستانمان روسفید فرمودی، قربانت! امـیدوارم مقبول بیفتد و خوانندگان هم راضی باشند.

فیلم های سینمایی رویـا نونـهالی

هلن (۱۳۹۴)
مشکل گیتی (۱۳۹۴)
نیمـه شب اتفاق افتاد (۱۳۹۴)

کفشـهایم کو؟ (۱۳۹۴)
اعترافات ذهن خطرناک من (۱۳۹۳)
داره صبح مـیشـه (۱۳۹۳)

دلم مـی‌خواد (۱۳۹۳)
نیم‌رخ‌ها (۱۳۹۳)
تراژدی (۱۳۹۲)

صداها (۱۳۸۷)
نیلوفر (۲۰۰۸ ساخته سابین ژمایل محصول مشترک ایران و فرانسه)
خاک آشنا (۱۳۸۶)
مانا (۱۳۸۶)

نیلوفر (۱۳۸۶)
عصر جمعه (۱۳۸۴)
ماهی‌ها عاشق مـی‌شوند (۱۳۸۳)
یک تکه نان (۱۳۸۳)

خواب خاک (۱۳۸۲)
هم نفس (۱۳۸۲)
خانـه‌ای روی آب (۱۳۸۰)
زندان زنان (۱۳۷۹)

بوی کافور، عطر یـاس (۱۳۷۸)
صنم (۱۳۷۸)
فصل پنجم (۱۳۷۵)
آنـها هیچ‌را دوست ندارند (۱۳۷۲)

مرد ناتمام (۱۳۷۱)
پرنده آهنین (۱۳۷۰)
دیدار درون استانبول (۱۳۷۰)
آب را گل نکنید (۱۳۶۸)

باغ سید (۱۳۶۸)
مدرسه رجایی (۱۳۶۸)
عروسی خوبان (۱۳۶۷)
یـار درون خانـه (۱۳۶۶)

سریـال های رویـا نونـهالی

فصل دوم سریـال شـهرزاد

ساختمان ۸۵ (۱۳۸۹)
ساعت شنی (۱۳۸۶)
خواب و بیدار (۱۳۸۱)
سایـه روشن (۱۳۹۰)




[دانلود آهنگ شاد - مطالب ارسال شده توسط admin ایوبی کبیر سیاست روحت شاد]

نویسنده و منبع |