پروفایل اشتراکی shad-song

اهنگ محلی در تیتراژ تیک آف فیلم تیک آف - دانلود آهنگ شاد | دانلود آهنگ شاد | آهنگ ایرانی - shad-song.rozblog.com | امـین زندگانی - shad-song.rozblog.com | دانلود آهنگ شاد - مطالب ارسال شده توسط admin | سن بهنام تشکر - shad-song.rozblog.com |

اهنگ محلی در تیتراژ تیک آف

فیلم تیک آف - دانلود آهنگ شاد

فیلم تیک آف بـه کارگردانی و تهیـه کنندگی احسان عبدی پور مـی باشد کـه در سال 94 ساخته شده هست و قرار هست هفته دوم اردیبهشت ماه 96 دز سینماهای کشور اکران خود را آغاز نماید.

بازیگران فیلم تیک آف

 بازیگران: اهنگ محلی در تیتراژ تیک آف رضا یزدانی / پگاه آهنگرانی / مصطفی زمانی / سوگل قلاتیـان / حمزه مقدم

موضوع و خلاصه داستان فیلم تیک آف

در آخرین سال ها و چکه های باقی مانده از جوانی، اهنگ محلی در تیتراژ تیک آف شیرزاد، از پنجسال زندگی روی اقیـانوس و در کابین کشتی ها برمـی گردد و در خلوت پایـان یک جشن شبانـه با رفیق های قدیمـی، ناگهان زندگی او و چهار و پسر، بـه سمت غریبی سر کج مـی کند. اهنگ محلی در تیتراژ تیک آف شوخی شوخی و بازی بازی، هر پنج نفر راه مـی افتند بـه قتل عام عقده های چند ساله و کام گرفتن از زندگی و جوانی.

پوستر رسمـی فیم تیک اف

گریم مصطفی زمانی و رضا یزدانی درون فیلم تیک اف

عکسهای فیلم تیک آف

گریم متفاوت بازیگران فیلم سینمایی تیک اف

پگاه آهنگرانی بازیگر زن فیلم تیک آف

. اهنگ محلی در تیتراژ تیک آف




[فیلم تیک آف - دانلود آهنگ شاد اهنگ محلی در تیتراژ تیک آف]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 08 Jul 2018 06:43:00 +0000



اهنگ جديد شهره ٩۶

دانلود آهنگ شاد

بیوگرافی و زندگینامـه

رویـا نونـهالی بازیگر سینما و تلویزیون متولد 24 بهمن 1341 درون تهران مـی باشد و 55 سال سن دارد.

وی اصالتا مربوط بـه روستای تاکر از توابع بخش بلده شـهرستان نور درون استان مازندران مـی باشد.

تحصیلات : اهنگ جديد شهره ٩۶ وی دارای تحصیلات درون رشته نقاشی از دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران است.

نونـهالی فعالیت هنری خود را از سال 1362 با بازی درون تاتر آغاز نمود. 

اولین حضور وی جلوی دوربین درون سال 1366 مـی باشد کـه در آن سال نونـهالی درون فیلم یـار درون خانـه ساخته خسرو سینایی ایفای نقش نمود. 

وی با حضور درون سریـال خواب و بیدار درون سال 94 بـه کارگردانی مـهدی فخیم زاده درون نقش ناتاشا توانست بـه خوبی شناخته شود.

وی درون فصل دوم سریـال شـهرزاد نیز درون نقش بلقیس حضور دارد.

ازدواج و همسرش

رویـا نونـهالی متاهل هست و چندین سال هست که ازدواج کرده هست . اهنگ جديد شهره ٩۶ همسر وی رامـین حیدری مـی باشد . اهنگ جديد شهره ٩۶ این زوج فرزندی ندارند. (اططلاعات دقیق موجود نیست).

رویـا نونـهالی و همسرش

گفتگو با رویـا نونـهالی

دوستان معتقدند شما بانوی مرموزی هستی، اهنگ جديد شهره ٩۶ هستی؟ هستی کـه نقاشی خوانده ای و بازیگری و به شـهادت شاهدان، یک دیگ آش درست مـی کنی، هر سال بهتر از پارسال. روش پخت را هم بهی نمـی گویی، نقاشی مـی کشی شبیـه خواب و نشانش نمـی دهد، شعرت این قدر بیدار هست و منتشر نمـی کنی! از خودت هم زیـاد حرف نزده ای و این بـه جذابیت و مرموزیت «کاراکتر» شما افزوده است.

خب، مواد لازم به منظور پخت آش رشته، بر همگان روشن است. چه آنـها کـه خورده اند و چه آنـها کـه پخته اند. حالا دلت مـی خواهد چیزی بـه آن بیفزایی یـا چیزهایی، و نگویی و یواشکی تماشا کنی و از قیـافه ها و از واکنش ها دریـابی حالشان خوب است، کیفورند یـا مشکوک اند. هرچه هست راز کوچکی هست و بـه بازی مـی ماند. مرموز نیست، فقط برایم جذاب هست این بازی. شبیـه بازی بزرگ زندگی است. آش درون جوشش است،ی گرد نمکی مـی پاشد،ی گردشکری. حالا این کـه دریـابی چه طعمـی، چه وقتی خوشایند است، مـی شود یکی از بازی های جذاب زندگی.

… و اشاره پسندیده شما بـه دست پخت من یـادآور شد کـه من از دست پخت شگفت انگیزت با آن ارائه های خلاقانـه قدردانی کنم… و نظرت درباره شعر و نقاشی هم کـه موجب خوشحالی است. و اما این بحث «مرموز» را حتما به حساب چه چیزی بگذاریم؟

حتما تعریف هست دیگر، صاحب رمز و راز بودن، خودش هنر است.

 حالا خودت جدا چطور فکر مـی کنی درون مورد مرموز بودن من؟

من فکر مـی کنم بـه نوع انتخاب نقش و تداوم درون وسواس و سر و کله نزدن با اخبار حاشیـه مربوط باشد. بـه نظر خودم تو مرموز نیستی، صاحب رازی!

آفرین، چه آقای فهمـیده ای! باشد، از همـین جا شروع مـی کنیم. نـه مرموز نیستم، دوست داشته ام سرم بـه کار خودم گرم باشد و البته از دنیـای اطرافم پرت نباشم و حواسم بـه چیزهایی کـه دوست دارم، جمع باشد؛ همـین!

بیـا از واژه های کلیدی شروع کنیم، مثلا جذابیت درون حرفه ات معنی اش چیست و با چه چیزهایی مربوط است؟

ساده بگویم، نمـی توانی تلاش کنی جذاب باشی. معادله و فرمول ندارد و اگر چیزهایی هست کـه موجب جذابیت مـی شود حتما کاری بـه کارش نداشته باشی. ولی خب آدمـیزاد هست دیگر، مـی خواهد تولید جذابیت کند، حواشی جذاب بسازد به منظور موضوعی یـا فردی یـا هر چه.

چیزهایی نسبی را پیدا مـی کند یـا حتی مـی سازد و به موضوع مورد نظر مـی افزاید کـه سرجمع مـی شود خبر، تولید خبر، خبر ساختن، عمر خبر و ابن جور چیزها کـه موضوع بازاریـابی و بازار ساختن و تجارت هست و هزینـه اش از نظر آدم های مختلف، مختلف هست و انتخاب من نیست. اما آنـها کـه اگر باشد خوب است، چیزهای مربوط بـه کیفیت است، کیفیت انتخاب، کیفیت جرا و شکل تداوم و تمایز. بودن و تکراری نشدن و لطف کار را نگه داشتن کـه اگر درون مورد آدم بازیگر باشد (و افراد کاردان و مردمان مـهربان، این تشخیص را درون مورد او داشته باشند) مایـه خوشحالی و شکرگزاری است. 

انتخاب، کلمـه کلیدی دوم است. براساس چه چیزهایی انتخاب مـی کنی؟ چه چیز برایت جذاب تر است؛ تو درون تئاتر، سینما، تلویزیون، ویدئو کلیپ و مستند، تجربه های موفقی داشته ای و به نظر ماجراجو و اهل تجربه مـی آی.

کنجکاوی درباره زندگی و ماجراهایش، کار آدمـیزاد هست اگر بخواهد طول عمر را زندگی کند، خودت مـی دانی و زیـاد درباره اش حرف زده ایم، مـهم این هست که قضیـه جبر باشد و برایش ذوق و شوق و فکر، خرج کرده باشند، تدارک دیده باشند، وقت صرف کرده باشند؛ بـه تو چیزی اضافه کنند و اگر سراغی رفته اند برایشان فرق داشته باشد و تو تشخیص بدهی کـه مـی توانی با بودنت، چیزی بـه چیزهایی علاوه کنی، خب اگر زد و این نادره رخ داد، چرا تجربه اش نکنی؟ من هر بار این موقعیت باشد و جدیت و همت را تشخیص بدهم، انتخابش مـی کنم، تجربی و تازه کار و کوتاه و بلند فرق نمـی کند، تفاوت درون ترکیبی از چیزهای متعددی هست که درون کنار هم، امتیـاز مـی آورند و قانع مـی شوی چون اعتمادت را جلب کرده اند.

چندتایش را بگو!

موضوع فیلمنامـه، کارگردان، همراهان، مدیران، بودجه، حافظه…

منظورت از حافظه چیست؟

منظورم این هست که درون جایی از ذهن آدم، حس آدم، برقی بجهد؛ چیزی یـاد آدم بیـاید، سوال و جوابی راه بیفتد برود بـه چشم اندازی خاطره انگیز، خیـال انگیز، شوق انگیز، کنجکاوی انگیز کـه بیشتر راز و رمزی داشته باشد و تو را بـه طرف خودش بکشد نـه این کـه مرموز باشد و غیرقابل پیش بینی، سخت باور، یـا گنگ و خام.

خوب شد تکلیفت با داستان مرموز اول ماجرا هم روشن شد. راست است، ناشناخته رازآمـیز با گنم و مبهم، فرق دارد. حالا بـه نظرت، دنیـای سینما، رازآمـیز هست یـا مرموز؟

با تعریفی کـه تا الان با آن جلو آمده ایم، حتما مرموز است.

سینما ما یـا همـه سینما؟

همـه سینما، چون صنعت و تجارت و سیـاست، مـی خواهند روی هنر و کیـاست، سرمایـه گذاری کنند، خودت کـه واردی، ببین چه هزارتویی از روابط و متغیرها، امنیت و اعتماد را متزلزل مـی کنند، آخرش هالیوود هست که اشک مایکل جکسون و مریلین مونرو و صدای مارلون براندو و کوبریک را درون مـی آورد، چه برسد بـه سینمای ما کـه تکلیفش از هزار جهت ناروشن هست و البته بی انصافی هست اگر یـادمان برود، باز هم نسبت بـه خیلی دیگر از شاخص های کیفی جامعه، تشخصی هم دارد و مـی تواند سرش را بالا بگیرد و تاریخ داشته باشد. مـی توانی از فردایش دل نبریده باشی و امروز هم کـه ما با آن معاشر هستیم و جورش را هم اگر بکشیم، بابت لطفی هست که برایمان داشته هست و دارد و کاش از دست نرود، حتی اگر مرموز باقی بماند.

بله، بد نیست درون برانداز احوال سینای ایران، آن را با بقیـه شاخص های بخش های دیگر فرهنگ و هنر کشورمان مقایسه کنیم، آن وقت شاید با آن مـهربان تر باشیم. اما پرسش بعدی،  فلسفی هست و درون مقوله جبر و اختیـار. تو از سر تقدیر اینجایی یـا تصمـیم؟ یـا ترکیبی مرموز از این دو؟

نـه، اصلا مرموز نیست. خیلی سرراست، از زمان مدرسه فرانسوی ژاندارک کـه محصلش بودم، تئاتر جزو درس های اصلی بود و زمان دانشجویی هم رشته ام نقاشی بود اما با نمایش بـه شکلی جدی همراه بودم و کار مـی کردیم که تا این کـه نوبت بـه سینما رسید و دفعه اول، عکسم دروت ی لهستانی درون روزگاران جنگ، روی طاقچه یک فیلم قرار گرفت و شد یک نقش کوتاه و بعدتر «عروسی خوبان» و جایزه فجر و ادامـه راه، کـه من از مـیان جبر روزگار، حق انتخاب بازیگری را داشتم و انتخابش کردم و ادامـه دارد و مـی بینی.

راضی هستی؟ خبر خوش کـه نمـی پرسم اگر یک بار دیگر بـه دنیـا مـی آمد، همـین را انتخاب مـی کردی یـا نـه.

خیلی ممنون از این خودداری معقول و دوستانـه؛ چون قرار شد بـه کلمـه ها دقت کنیم، یـادمان نرود بازیگری، کلی اطراف و اکناف تُرش و تاریک دارد و نور دارد و مقداری هم بالا و پایین و تشویق و تعریف؛ و البته یک جای دیگر هم هست، خلوتی کـه کاغذها دور و برت ریخته، یـادداشت بر مـی داری و زیر دیـالوگ هایت خط مـی کشی و زمزمـه یک آدم و زندگی دیگری شروع مـی شود.

این احوال که تا اولین حرکت ها، جلوی آینـه های عبوری درون و دیوار خانـه ادامـه دارد و بعد، چیزی گفتن ها، حق ها، دلخور و کلافه شدن یـا بـه شوق آمدن از بازی سرنوشت و حس دوگانـه رضایت و دریغ و پیدا ، چیزهای شبیـه تجربه هایت یـا تخیل تند دردهایی کـه هنوز از تو دورند و باید بـه عمد بـه آنـها نزدیک شوی؛ یـا تلخی هایی کـه به هزار ضرب و زور کمرنگشان کرده ای و باز گردگیری مـی شوند و باید از نزدیک گریـه شان کنی، خیره تماشایشان کنی، یـا خیلی غلیظ تجربه شان کنی، خیره تماشایشان کنی، یـا خیلی غلیظ تجربه شان کنی نـه مثل واقعیت، یک بار، بلکه درون چند برداشت از چند زاویـه، نـه درون ساعت پنج بعدازظهر، ساعت چهار صبح، بعد از چندساعت گریم سر شب و انتظارهایی کـه سنگین اند و اسمشان طبیعی هست و هستند به منظور خودشان؛ چیزی کم است، جور نیست، یـا جور درون نمـی آید.

اینستاگرام رویـا نونـهالی : instagram / Roya.nownahali

گاهی شنیده ای کـه مـی گویند همـه ما بازیگریم و نقش هایی را خوب یـا بد بازی مـی کنیم؟

بله، همـین طور است، اما نقش خودت را بازی ، یـا بـه طریق شیرین کاری، ادای دیگری را درآوردن، با هر بار درون تقدیر و تصمـیم و تحقیر یـا شادی کوتاه و مرموزی نفس کشیدن، خیلی چیز دیگری است. حتی وقتی تلخ کامـی درام زندگی نقش را کـه بازی کرده ای بـه روایت برش های تدوین مـی بینی با حذف ها و جا بـه جایی هایی کـه انتظارش را نداشته ای ماجرا متفاوت است، یـا لحظه فراق و خشونت روزگار را روی پرده درون جشنواره به منظور اولین بار و بعد چند مرتبه و برای چندمـین بار، تماشا مـی کنی درون انواع اکران خصوصی و مردمـی و تعارف و تعریف دیگران و تردید خودت درباره همـه چیز روی پرده، پشت پرده و پرده ای کـه از سردر سینما پایین مـی آید اما از ذهن و روح تو پایین نمـی آید.

داستان سنگینی درون حال تعریف هست و این هم وجه دیگری از این بازی مـهم و سرنوشت ساز هست که اگر پیشـه ات این نباشد، بعید هست یک جا بتوانی حتی تصورش کنی. بعد شغل خیلی پرهزینـه ای هست و البته شُکرش واجب، کـه بالا و پایینش من را پشیمان نکرده و خوبم و حواسم هست، قدر دیده شدن و تلاش به منظور بازسازی خلاق آدم های تماشایی از فرصت هایی بوده کـه زندگی بـه من  داده، نمـی شود ناسپاس بود؛ خیلی خیلی هم ممنون، از خدای مـهربان، تماشاگران مـهربان.

ستاره بودن را ترجیح مـی دهی یـا بازیگر بودن را؟ بـه نظر دوستان شما دومـی را انتخاب کرده ای با این کـه امکان اولی را داشته ای، چرا ستاره بودن را نخواسته ای؟

بعد از سپاس از محبت مـهربانان، خدمتت بگویم، پیداست اینجا سه تعریف پایـه بحث است؛ بازیگر، ستاره و بازیگری کـه ستاره مـی شود. هر سه نوع اینـها هست؛ بازیگر کـه بازیگر هست و درون طول زندگی اش نقش های خوب و بدی بازی مـی کند و اگر از تجربه و توانش استفاده کند و مـیانگین کارنامـه اش نمره خوب، خیلی خوب یـا عالی بگیرد، باز هم تضمـینی نیست کـه به نوع سوم بدل شود یـا بخواهد بدل شود، چیز دیگری شود مطابق با سفارش بازار؛ یعنی چیزی خارج از متن کـه مـی شود جای متن را هم بگیرد. ستاره بودن درون سینمای دنیـا، یعنی بهره بردن از وجوه تجاری شـهرت درون این حرفه، کـه بیرون از خودش تعریف مـی شود و به روابط مربوط و نامربوط تبلیغ و تشویق و حاشیـه و خبر، بستگی دارد.

مـیان خواستن و توانستن ستاره بودن و ستاره شدن و ستاره ماندن، بازی پردغدغه و پرهزینـه ای درون جریـان هست که گاهی همـه زندگی ات را حتما صرف آن کنی؛ خلوت، خانواده، استقلال رای، استفاده خلاق از واژه سرنوشت ساز «نـه» و حفظ فاصله با طوفان خانمان برانداز منصرف و مصرف شدن. من تصمـیم های عجیبی نگرفته ام که تا شبیـه الگویی به منظور موفقیت تجاری باشم یـا نباشم.

کار خودم را کرده ام، جدی گرفتن امکانات و فرصت های باارزش زندگی، طوری کـه آویخته و آویزان سرنوشتی نباشی کـه بازار برایت رقم مـی زند، خواست بـه اهمـیت زانوی بزرگوار خودت باشد و دستت را جز روی شانـه دوست نگذاری، عجله نکنی، دل بـه وسوسه مرموز فریبکار بیشتر خواستن هایی کـه تمام نمـی شوند ندهی و آدمـیزادی باشی کـه در این روزگار، اگر بـه آدمـیت نیفزود، از آن هم نکاست و خاطره ای شد کـه گاهی، وقتیـانی تماشایش مـی کنند، یـاد حس و معنی بـه دردبخوری بیفتند و دلی بنوازند و بقیـه اش هم مثل بقیـه اش حتما حتما لطف روزگار شامل حال باشد.

در مجموع و سرانجام بـه چهی مـی گویند ستاره سینما؟

شاید بهتر باشد ببینیم چهانی بـه چهانی مـی گویند ستاره. درون مورد مردم نازنین کـه تکلیف روشن است، اگر درون طی چند یـا چندین سال، تداوم حضور بازیگری را دنبال کرده باشند و نقش یـا نقش هایی را خیلی دوست داشته باشند، با مـهر و سخاوت، بازیگر محبوبشان را ستاره مـی دانند؛ اما درون مورد مشاور تبلیغاتی و مدیربرنامـه و آیین دوست یـابی و فیلم زرد و نشریـه زرد و عمدام بـه هر بهانـه روی هر جلد و قرارداد با رقم های بزرگ شده تخیلی و عکاس اختصای و چیرهایی دیگر، قاعده دیگری هست کـه قبل هم گفتم، نوعی بازاریـابی جهانی هست که روی حافظه شرطی کار مـی کند و درباره این تئوری تلاش مـی کند کـه مثلا این بازیگر، با شرکت درون هر فیلمـی، حتما فروش بالای آن را مستقل از بقیـه عناصر و عوامل تعیین کننده، تضمـین مـی کند.

این کـه چنین چیزی هست، یـا مـی تواند باشد، جوابش تحقیق آماری مـی خواهد اما درون سینمای بعد از سال 57، مطمئن نیستم درون طول یک زمان قابل توجه، چنین چیزی با تضمـین بالا و در سطح سینمای صنعتی دنیـا، اینجا، اتفاق افتاده باشد کـه اگر باشد لزوما چیز بدی نیست و سینما گیشـه دارد و دخل و خرجش حتما جور شود اما، بازیگر هم مـی تواند، هزینـه این بازار را بپردازد یـا اینکه سرش بـه کار خودش باشد و به فیلمنامـه و تجربه محترم نمایشی.

رسیدیم بـه اواخر ماجرا و موضوع تجربه گرایی اول کار، مثلا بازی درون ویدئوکلیپ «نوایی» یـا فیلم های مستند مثل رفتن بـه آفریقا یـا بازی درون نقش مثالی یک زن افسانـه ای بافنده قالی کـه باید بـه شعر یـا نثر مسجع، کار آوا بخواند؛ البته لازم نیست بـه حضور کارگردان کاربلد این آثار بـه یـادماندنی اشاره کنی، شرمئده مـی شوم!

جایگاه حضرت عالی کـه حتما بر بلندای شاخص های اعتماد و انتخاب بنده مـی درخشد، اما اگر از این تلاش واجب به منظور گفت و گوی صمـیمـی تفاوت کـه برایش مـی کوشیم بگذریم، داستان از این قرار هست که حتما پیشنـهادهای زندگی را، جدی و جدی تر گرفت. وقتی ویدئوکلیپ را مطرح کردی، مسیر همـیشـه را طی کردیم.

فیلمنامـه کامل و پرداخته، حال و هوای کنجکاوی برانگیز، کارگردان مسلط و مشتاق و کششی درونی و جادویی کـه حتی آدم را بـه خاطر هم دعوت مـی کند. اینجا هم، اضافه بر آن پایـه های اصلی کـه گفتم، علاقه من بـه موسیقی مقامـی و شعر ناب نوایی و بعد هم وقتی قرار شد جناب پورعطایی کـه یـاد عزیزش گرامـی، بخواند و فردین خلعتبری، روایت دیگری از فضای موسیقی فیلم را ممکن کند، بـه تصمـیم تبدیل شد؛ یعنی بـه خودت، یـا بـه رامـین خان فاروقی، مـی گویی کـه بزن بریم، هستم.

در مورد مستندها هم همـه چیز سر جای خودش بود، تحقیق جدی، دلیل کافی به منظور حضور، مثل آن کتاب های عکسی کـه نشانم دادی و گفتی ببین چطور مردم بومـی بـه زنان عکاس اعتماد کرده اند و اجازه داده اند بروند نزدیزدیک تر و اصل سفر و ماجراجویی، کـه اهلش هستم و هم سفران خوب، خوب هست بگویم کـه ما و بچه های گروه، سال هاست با هم کار مـی کنیم، اما هیچ ارتباط و عاطفه ای نباید جای اصول را بگیرد و باید باعث شود نسبت بـه هم سخت گیرتر باشیم، کـه تو خودت هم همـین طوری و دستت درد نکند. امـید، کـه قولت درون باب این گفت و گو با ویژگی های مورد نظر، بـه فعل درآمده باشد.

اگر سوال غریبی از تو ند مثل این کـه به عنوان یک زن و یک بازیگر، بـه نظرت «زمان» ترسناک هست یـا آرامش بخش، چه جواب مـی دهید؟ و این کـه آیـا آن طور کـه مـی گویند زمان همـه چیز را حل مـی کند، یـا همـه چیز را «حل» مـی کند؟

پس کـه این طور، این پرسش، پاسخش قواره یک کتاب را دارد و الان شاید بشود بـه قدر یک «مقدمـه» سراغش رفت. زمان درون اختیـار ما محدود است، این محدوده کوتاه نامعلوم، پایـه خیلی از زشت و زیبای زندگی آدم است. آدم کـه بی قرار است، پای زمان درون مـیان است. هر بار درون تنگناست، طول مـی کشد و تمام نمـی شود و انگار مـی  چسبد بـه روح و ذهن و خراش عمـیق مـی اندازد اطراف زخم نو و کهنـه. همان هست که بـه خارش زخم های کهنـه مجال مـی دهد آدم را بچزانند و سر باز کنند.

کابوس کـه دستش بیفتد، چندبُعدی مـی شود. دور کـه بشوی نزدیکت مـی کند، نزدیک مـی شوی صدای تیک تاک… آه! ساعت شنی وسیله عینی خوبی هست برای تماشای فرآیند ذهنی کاستن یـا فروکاستن مفهوم عمر و زندگی.

زمان درون روان آدم، لجوج و مخالف خوان است. زمان نیوتنی هم مثل قوانین جاذبه عمومـی، هوار هست بر معنای این کـه زندگی یعنی از دست دادن؛ ببین، پیر شدند و رفتند، پیر مـی شوی و مـی روی. نگاه کن! شنیده ای جوان بود رفت و تمام شد و همـه آرزوهای خودش و آنـها را کـه او آرزویشان بود برد! یـادت هست، ای، آی، وای، ورزگار درد لاکردار کج رفتار بدمدار بی انصاف، که تا آمدیم ببینیم چه شد، تمام شد.

نگاه کن تو را بـه خدا امسال، شروع نشده تمام شد و… راهی نیست، جز قیـام علیـه کمـیتی کـه مـی تواند کیفیت زندگی هری را بگیرد و این فن و مـهارت خودش را مـی خواهد کـه قافیـه را نبازی. واقعی ببینی، با سرعت مجاز برانی و سبقت بجا از جا ماندن را بلد باشی و گاز و زدن بـه جاده با سرعت مطمئنـه را، کـه یعنی حالا دیگر بـه خودت بستگی دارد با آخرین زوری کـه داری، برو ببینم چه کار مـی کنی! بـه لحظه هایت کیفیت بده.

سواد انتخاب خلاق از خاطره ات را داشته باش، این را بگیر و آن را رها کن! تلاش نکنی، تمام مـی شود. با چیزی کـه پیرنگ اصلی نمایش زندگی را بر اساسش ساخته اند، وَر نرو، برو! خدا بزرگ است، این همـه چیز زیبا ساخته کـه مغزت سوت مـی کشید. نمـی آید کار زشت د. ایشان کـه بخشنده و مـهربان اند، خودشان گفته اند، اعتماد کن، لج نکن، آرام مـی گیری.

کسانی کـه با سینما دمخورند، بیشتر با زمان کلنجار مـی روند، از نوع خوب و بدش. یـا زود هست یـا دیر شده، یـا کم است، یـا وقتش گذشته، یـا نیـامده، یـا رفته، یـا تمام شده. بله، زمان درون سینما مـی تواند بـه تجربه ای ترسناک تبدیل شود. اگر بازیگر باشی و در ایران باشی و زن باشی، ممکن هست گریبانت را بگیرد اگر بلد نباشی کار خودت را ی و اگر ندانی ماجرای اصلی، همراهی هوشمند با دوره های مختلف زندگی است. و از بعد هر بخشش کـه برآمده باشی، سکانش پیش رو جذاب و بامعناست.

تو خودت بهتر از هری مـی دانی و ما از نزدیک، این طور پشت ماشین سرنوشت نشسته ایم و خیـالم راحت هست دارم رو بـه روی آدم نزدیک خودم کـه پنـهانی از هم نداریم حرف مـی . تکلیف ما با زمان روشن است، ایشان صد هزاران سال هست که خُلقشان را حفظ کرده اند و نامـهربان نیستند و سخت گیر هستند و هیچ چیز را هم حل نمـی کنند. مـی گذارند اگر بتوانی، رد کنی، بروی، فاصله بگیری، حواست را پرت کنی، جای دیگر جمع کنی!

در کل و جزء موافقم. اگر شخصیتی به منظور معاشرت با زندگی، بـه عنوان یک رمز عبور به منظور یـاد و مباد زندگی مان دست و پا نکنیم، قراردادهای تیپیکال ساختگی ما را مـی جوند و کارمان درون دست تقدیر «دیگران گفته اند»، ساخته است. آن وقت هست که اگر صنعت سینما از تو ستاره ساخته باشد، زمان ممکن هست رنگ پریده ات کند.

گُرد روزگار روی روحت بنشیند و تاریخ مصرف پیدا کنی. اما اگر سهم خودت را درست برداشته باشی، هیچ چیز غافلگیرکننده ای وجود ندارد، ماجرا منتشر شده است، این خود ما هستیم کـه خودمان را غافلگیر مـی کنیم و از کم آوردنمان مـی ترسیم؛ پس، جا مـی مانیم.

همـین طور هست که گفتی. درون مجموع، حتما بگویم زمن نـه ترسناک است، نـه آرامش بخش، شبیـه دریـاست، همـه جور احوالی دارد و باید شنا بلد بود و شعر و تصمـیم گیری درباره لحظه ها، پ ها، هُل نشدن ها را داشت. مثل کوه هست که من درون البرز مرکزی، بـه زندگی درون دامانش آشنایم. هر بار شیفته اتی مـی کند، مـی کشدت بالا و حواست نباشد، سُر مـی خوری. چاره چیست، حواست را جمع کن، بالاتر کـه رفتی، بیشتر. ماجرای انسان و زمان و سوال های چین پلیسه را نمـی شود سرسری درز گرفت؛ طفره نرفته باشیم، من یک زن بازیگرم، گول ترسیدن از زمان را هم نمـی خورم، هر کـه گفته، یـا ترسیده یـا خواسته بترساند و کار و بارش مرموز است.

پیچیدگی نقش بـه نظرت از کجا مـی آید؟ من کـه خودم فکر مـی کنم نقش غیرپیچیده نقش دراماتیک نیست، قصه پرکن است، یعنی آدمِ ماجرا بودن!

نقش خوب، یعنی دعوت شدن بـه مواجهه با مکاشفه و حل معمای هم نشینی تعارض ها. سخت ترینش، کشمکش آدم هست با خودی کـه سر از کارش درون نمـی آورد و از آن رودست مـی خورد یـا مجال شناخت کوچه های پشتی و پستوهای قفلش را پیدا نکرده یـا طرف ترسیده، یـا مات هست یـا مبهوت، چون نقش، درست شده به منظور رودررویی، کلنجار و گرفتن گریبان فراری های زندگی! نقش اگر نقش باشد، این جور چیزی هست و تازه مـی رسیم بـه راز و رمز و بخش مرموز دیگران کـه فرم و محتواشان، جنس جوری نیست!

نقش کـه نقش باشد، برایت کاری مـی کند کـه بتوانی برایش کاری ی. نقش بـه دردبخور باکیفیت، مجال حضور درون ریزه کاری زندگی و آدمـیزاد را مـی دهد. من این نوع را دوست دارم و انتخاب مـی کنم. نقش خوب، نقش کامل است، نـه فقط قصه اش، روندش کامل است، وِل نیست. نقش خوب، لزوما شناسنامـه دستش نیست اما کارت هویت دارد. یک ایستگاه هم کـه سوار شود، چیزی به منظور جا گذاشتن دارد، کودکی شیرخوار کـه مرده و زنده اش، معایی هست که بزرگ مـی شود، هم درون تار و پود قصه، هم درون تار و پود تماشاگر، هم درون حافظه سینما و باید دید بوی کافروش عطر یـاس مـی دهد یـا عطر یـاسش، بوی کافور گرفته.

شاید ی باشد، گرفتار مـیان عشق و ایدئولوژی، کـه معلوم نیست از چه ترسیده کـه دانـه های انار پاشیده درون فضایش، شبیـه قطره های خون اند؟ اگر او باشد کـه عشق سال های دور را بخار ماهی دودی سوخته درون آشپزخانـه ای تماشا کند، دلش مـی لرزد یـا نـه، چرا مگر چه شده؟

اگر قرارباشد بـه تقدیر ترش رو از زبان دکتری فروریخته گوش کند، برگردد نگاه کند، هیچ نگوید، چه کند؟ اگر عصر جمعه ای بوی تجاوز داشته باشد، اگر راز مگو را بگویند، اگر ترکیب زشت خشونت را هیچ مشاطه ای توان بزک نداشته باشد و تنـهایی بـه زن پیله کند؟ اگر کودکی درون چاه افتاده، با داشتن مادر ساکت روی صندلی چرخدار و بابای بـه عاریت، از کشوی خالی گنجه زیرزمـین اسلحه ای بردارد و به چابکی، زنی شود، آماده انتقام از اجتماع خشمگین؟ اگر نغمـه جوان عاشق، بخزد توی تپیدن قلب شکسته مـیان سالیِ گرفتار ورزهای تکرار، کار  جالب مـی شود و اگرنـه، نقش نقش نیست و من بازی اش نمـی کنم، کاری برایم نمـی کند که تا کاری برایش م.

ساده ترین لحظه های نقش آدمـیزاد هم، حتما پیچیده است، از آن پیچیده هاست اگر درون درامـی متولد شده باشد.

کنجکاوی ای هم هست کـه مایل هست بداند، حضرت عالی فکر مـی کنید نقشی بوده کـه شما، فقط شما با همـین نگاه و همـین شخصیت و همـین صورت بازی اش مـی توانست کرد و هیچ دیگری نمـی توانست؟

نقش کـه باایی شد، تازه مـی شود دید، چه شده. قبلش مـی شود حدس زد و فرض کرد اما که تا بازی نشود، بازی خیـال هست و سایـه. پس، ندیده نمـی شود گفت اگر دیگری بود، چه مـی شد اما مـی توانی کار خودت را تماشا کنی و ببینی کار مـی کند، فایده داشته. هستندان مـهمـی کـه از پیـاده رو که تا مسیر سفر که تا مروری مثل آنچه 24 گرمـی سامان داده، یـادشان مانده باشد، باور کرده باشند، دوست داشته باشند، بعد بـه خودت آرام مـی گویی «چه خوب شد، این طور شد».

سپاس از رویـا نونـهالی همکار و همسر و دوست بی بدیل کـه ما را پیش دوستانمان روسفید فرمودی، قربانت! امـیدوارم مقبول بیفتد و خوانندگان هم راضی باشند.

فیلم های سینمایی رویـا نونـهالی

هلن (۱۳۹۴)
مشکل گیتی (۱۳۹۴)
نیمـه شب اتفاق افتاد (۱۳۹۴)

کفشـهایم کو؟ (۱۳۹۴)
اعترافات ذهن خطرناک من (۱۳۹۳)
داره صبح مـیشـه (۱۳۹۳)

دلم مـی‌خواد (۱۳۹۳)
نیم‌رخ‌ها (۱۳۹۳)
تراژدی (۱۳۹۲)

صداها (۱۳۸۷)
نیلوفر (۲۰۰۸ ساخته سابین ژمایل محصول مشترک ایران و فرانسه)
خاک آشنا (۱۳۸۶)
مانا (۱۳۸۶)

نیلوفر (۱۳۸۶)
عصر جمعه (۱۳۸۴)
ماهی‌ها عاشق مـی‌شوند (۱۳۸۳)
یک تکه نان (۱۳۸۳)

خواب خاک (۱۳۸۲)
هم نفس (۱۳۸۲)
خانـه‌ای روی آب (۱۳۸۰)
زندان زنان (۱۳۷۹)

بوی کافور، عطر یـاس (۱۳۷۸)
صنم (۱۳۷۸)
فصل پنجم (۱۳۷۵)
آنـها هیچ‌را دوست ندارند (۱۳۷۲)

مرد ناتمام (۱۳۷۱)
پرنده آهنین (۱۳۷۰)
دیدار درون استانبول (۱۳۷۰)
آب را گل نکنید (۱۳۶۸)

باغ سید (۱۳۶۸)
مدرسه رجایی (۱۳۶۸)
عروسی خوبان (۱۳۶۷)
یـار درون خانـه (۱۳۶۶)

سریـال های رویـا نونـهالی

فصل دوم سریـال شـهرزاد

ساختمان ۸۵ (۱۳۸۹)
ساعت شنی (۱۳۸۶)
خواب و بیدار (۱۳۸۱)
سایـه روشن (۱۳۹۰)


دانلود آهنگ شاد




[دانلود آهنگ شاد اهنگ جديد شهره ٩۶]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Fri, 06 Jul 2018 00:33:00 +0000



امشب مجموعه پادری پخش نمیشه

آهنگ ایرانی - shad-song.rozblog.com

دانلود آهنگ شاد جدید مرتضی پاشایی بـه نام حس جدید

این آهنگ از تراکهای آلبوم اسمش عشقه مـی باشد کـه در سال ۹۴ منتشر گردید.

Morteza Pashei - Hesse Jadid

دانلود آهنگ درون ادامـه مطلب

متن آهنگ حس جدید مرتضی پاشایی

بازم بـه یـه لبخند دل بسته دلم آواره ساده وابسته دلم

آهسته دلم از دست دلم

مجنون پریشون دیوونـه دلم هرجایی کـه مـیرم مـی مونـه دلم

مـی خونـه دلم مـی خونـه دلم

دل من سر بـه راه نمـیشـه عاشقه همـیشـه

مـیگم آخه بسه مـیگه آخریشـه

دل من با خودم غریبه س باز مـی مونـه بی

خسته مـیشم از بس بی حواس سادس

♫♫♫

این حس جدید و دوست داره دلم

حالش بده انگار بیماره دلم عاشق شده باز بیکار دلم

پیش یکی دیگه باز گیره دلم با من مثل هر روز درگیره دلم

آرامش من زد زیر دلم

دل من سر بـه راه نمـیشـه عاشقه همـیشـه

مـیگم آخه بسه مـیگه آخریشـه

دل من با خودم غریبه س باز مـی مونـه بی

خسته مـیشم از بس بی حواس سادس

دانلود

. امشب مجموعه پادری پخش نمیشه . امشب مجموعه پادری پخش نمیشه : امشب مجموعه پادری پخش نمیشه ، امشب مجموعه پادری پخش نمیشه




[آهنگ ایرانی - shad-song.rozblog.com امشب مجموعه پادری پخش نمیشه]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 15 Nov 2018 06:39:00 +0000



بغل کردن امین زندگانی

امـین زندگانی - shad-song.rozblog.com

بیوگرافی و زندگینامـه

امـین زندگانی بازیگر سینما و تلویزیون متولد 5 شـهریور 1351 درون تهران مـی باشد و 45 سال سن دارد.

تحصیلات :زندگانی سال 1370 وارد دانشگاه هنر شد و مشغول بـه تحصیل درون رشته تاتر شد.وی دارای مدرک لیسانس بازیگری تاتر مـی باشد. 

اولین تجربه بازیگر اش  حضور وی مربوط بـه سریـال وکلای جوان مـی باشد کـه در سال 1374 تولید شد. 

پدر امـین مرحوم سیـاوش زندگانی یکی از اساتید برجسته ی موسیقی بود کـه در سال 82 از دنیـا رفت .

امـین زندگانی بارها تلاش کرده که تا هنر خود را درون غیر از بازیگری محک بزند اما بـه گفته ی خود او حتی درون عرصه ی اقتصادی (بازاری) نتوانسته موفق باشد . بغل کردن امین زندگانی وی مدتی با یکی از دوستانش شرکت پخش مواد غذایی راه اندازی کرد کـه بعد از چند وقت خود را کنار کشید.در نتیجه فقط بازیگری را بـه عنوان شغل خود انتخاب کرده است.

ازدواج و همسرش

امـین زندگانی متاهل هست و ازدواج کرده هست که البته بار اول ( با همسر سابقش مـینا لاکانی) ناموفق بوده هست و منجر بـه جدایی و طلاق شده است. بغل کردن امین زندگانی همسر فعلی او الیکا عبدالرزاقی هست که او هم از بازیگران سینما و تلویزیون است.

این زوج هنرمند تاکنون فرزندی ندارند.

همسر امـین زندگانی

عامـین زندگانی با همسرش

اینستاگرام امـین زندگانی : بغل کردن امین زندگانی instagram /Aminzendegani2

گفت و گو با امـین زندگانی

آقای زندگانی خودتان را معرفی کنید.

زندگانی: امـین زندگانی هستم متولد سال 1351 درون محله تهرا‌نپارس بزرگ شده‌ام و الان درون نیـاوران زندگی مـی‌کنم.

اگر بازیگر نبودید دوست داشتید چه کاره مـی‌شدید؟

 زندگانی: دوست داشتم یک رستوران داشته باشم.

دوست دارید با چه کارگردانی کار کنید کـه تا بـه حال کار نکرده‌اید؟

زندگانی: کارگردانی کـه دوست دارد با من کار کند و تا حالا با من کار نکرده است.

 دوست داشتید چه نقشی را بازی کنید کـه بازی نکرده‌اید؟

 زندگانی: همان نقشی کـه تا حالا بازی نکردم.

 آیـا بوده بعد از سال‌ها از نحوه بازی درون فیلمـی خجالت بکشید؟

زندگانی: نـه!

در بازیگری الگوی خاصی داشتید؟

زندگانی: درون رفتار بله اما درون بازی خیر، بغل کردن امین زندگانی خسروشکیبایی و جمشید مشایخی و بزرگوارانی کـه اخلاقیـاتشان حرف اول را مـی‌زند الگوهای رفتاری من بوده‌اند.

 به نظر شما رابطه مردم با سینما بهتر هست یـا تلویزیون؟

زندگانی: با تلویزیون و البته

 چرا؟

زندگانی: بـه دلیل اینکه ظرفیت محدودیت‌های زیـادتر از توقعات مردم شده و فکر مـی‌کنم کـه این خطر فرهنگ ما را تهدید مـی‌کند کـه یک سری سریـال‌ها کـه ارزش فرهنگی ندارد جایگزین سریـال‌های خوب ما مثل «امام علی(ع)»، «هزاردستان»، «ابوعلی سینا» و «سربداران» شده است. جای سریـال‌های فاخری کـه در طول این سال‌ها ساخته شده بسیـار کم هست و متاسفانـه سرعت ساخت سریـال باعث شده کـه هویت اصلی سریـال‌ها و داستان‌های ایرانی تحت الشعاع سریـال‌های ‌ای قرار بگیرد.

 به نظر شما دستمزد بازیگران منصفانـه است؟

 زندگانی: نـه، خیلی کم است.

برخی‌ها درباره دستمزد بازیگران جدید اعتراض دارند، این اعتراض‌ها چقدر بجاست؟

 زندگانی: بـه هر حال درون همـه جا اعتراض وجود دارد. اما درون خصوص بازیگران حتما تمـیز قائل شد، بازیگر دستمزدی کـه دریـافت مـی‌کند، دستمزد بازی نیست، دستمزد زندگی ن است.

آیـا پول بازیگران از پارو بالا مـی‌رود؟

زندگانی: شاید الان اندازه پاروها کوچک شده است!

بازیگران ما چقدر بـه مبانی نظری بازیگری تسلط دارند؟

زندگانی:‌ من فکر مـی‌کنم تفاوت بازیگری کـه تحصیلات آکادمـیک دارد با بازیگری کـه از درون پشتی آمده شاید 12 جلد کتاب باشد! چون متاسفانـه سیستم آموزشی بسیـار ضعیف هست و درون نـهایت محدودیت‌ها باعث مـی‌شود کـه ضعف آموزشی خودش را بروز دهد که تا ما شاهد تکرار نقش‌ها و بازی‌ها باشیم.

برخی عنوان مـی‌کنند کـه مانکن‌های خوشچهره جای بازیگران واقعی را گرفته‌اند نظر شما چیست؟

زندگانی: این هم یک بخش از نیـاز سینما است.به هر حال سینما بـه تصویر خوب هم نیـاز دارد همچنان کـه به بازی خوب نیـاز دارد، ورود چهره‌های خوب و زیبا بـه قول بعضی ها اجتناب ناپذیر هست اما مـیشود محدودیت‌های آموزشی قائل شد کـه برای تداوم چهره‌ها و اینکه نسل‌های بعدی فکر نکنند کـه سینما فقط چهره است، چهره نامتعارف آن‌ها باعث شده که تا به عنوان بازیگر جلب توجه کنند.

 رابطه چهره با سینما چیست؟

 زندگانی: چهره بـه چهره‌اش خیلی رابطه قوی است!

آیـا بازیگران با رسیدن بـه دوره پیری تمام مـی‌شوند؟

زندگانی: اگر بـه همـین سمتی کـه حرکت مـی‌کنیم اصرار بورزیم متاسفانـه حتما بگویم بله، ولی درون تمام دنیـا بازیگر وقتی از سن 50 سالگی مـی‌گذرد مـیزان نقش‌های پیشنـهادی بـه او بیشتر هست و نقش‌های اصلی برایش نوشته مـی‌شود، اما درون ایران با بالا رفتن سن بازیگر نقش‌های یک به منظور او خیلی کم مـی‌شود.

فیلم فارسی چیست؟

زندگانی: فیلم فارسی لقب بسیـار بدی هست که ما درون موردش استفاده مـی‌کنیم و معمولا فیلم فارسی را بـه عنوان یک ضعف مـی‌بینیم اما وقتی بـه دوره فیلم فارسی برگردیم مـی‌بینیم چقد داستان‌ها جذاب بوده و مـی‌توانسته مخاطب را پای خودش نگه دارد چون فیلم فارسی قصه گویی خوبی داشت.

 چقدر بـه سالمندان هم صنف خود سر مـی‌زنید؟

زندگانی: الحمدلله سالمندان بیشتر از جوان‌ها مشغول کار هستند و انرژی مضاعفی دارند. حتما ببینیم آن‌ها چقد وقت دارند یـا اصلا ما را مـی‌پذیرند؟!

 چرا خانـه همـه بازیگران  درون شمال شـهر هست در صورتی کـه عمده علاقمندان  بـه سینما درون جنوب شـهر هستند؟

زندگانی: الان الحمدلله قیمت ملک درون سراسر تهران یکدست شده و جنوب و شمال فقط از نظر جغرافیـای معنا دارد.

چرا زندگی شخصی تعداد قابل توجهی از بازیگران دچار مشکل مـی‌شود؟

 زندگانی: مشکل را برایشان درست مـی‌کنند.

 دوست داشتید درون هالیوود بازی مـیکردید؟

زندگانی: مطمئنا.

 چرا درون بین مردم این اعتقاد وجود دارد کـه بازیگران تقیدات مذهبی و اخلاقی ندارند؟

زندگانی: چونانی کـه تقید اخلاقی ندارند اصولا درون فرهنگ ایرانی جایی ندارند، چون بازیگران جلوی چشم هستند این دسته از بزرگورارانی کـه اینطور فکر مـی‌کنند حتما این را هم لحاظ کنند کـه انسان جایزالخطاست. اگر بخواهم منصفانـه بـه این موضوع نگاه کنم، خطای اخلاقی و اجتماعی بازیگران خیلی کمتر از افراد معمولی هست اما نمودشان به منظور خبرسازی و قلم بـه مزد بودن برخی نشریـات زرد باعث بیشتر شدن این موضوع مـی‌شود.

 اگر روزی علیـه ایران جنگ شود، شما به منظور دفاع شرکت مـی‌کنید؟

 زندگانی: صد درون صد.

چرا فیلم‌ها با ژانر دفاع مقدس موردتوجه مردم قرار مـی‌گیرد؟

 زندگانی: من که تا الان فکر مـی‌کردم قرار نمـی‌گیرد! چون من درون یک سریـال و یک فیلم دفاع مقدس بازی کردم کـه مورد توجه قرار نگرفت.

 برخی مـی‌گویند الفاظ رکیک و خنداندن بـه هر قیمتی درون سینما و البته تلویزیون زیـاد شده است، نظر شما چیست؟

 زندگانی: وقتی بازار تقاضا زیـاد باشد عرضه هم زیـاد مـیشود.

چرا هنرپیشـه‌های هالیوود همـه جا مثل سومالی درون سیـاست‌های خارجی شرکت دارند ولی هنرپیشـه‌های ما نیستند؟

زندگانی: چون درون ساده‌ترین شکل وقتی تصمـیم گرفتند درون شورای شـهر حضور پیدا کنند برخی رسانـه‌ها شمشیر را از رو بستند.

 چقدر از اجناسی کـه مصرف مـی‌کنید ایرانی است؟

 زندگانی: بیشتر اجناسی کـه استفاده مـی‌کنیم چینی است.

 بحث فساد درون سینما موضوعی هست که بازیگران زیـادی درباره آن صحبت کرده‌اند مثل استاد تارخ کـه گفتند برخی ان به منظور ورود بـه سینما خودشان را عرضه مـی‌کنند این موضوع چقدر صحت دارد؟

 زندگانی: سکوت!

 اگر یک مـیلیـارد پول داشتید آن چه مـی‌کردید؟

زندگانی: چون الان درگیر عوض خانـه هستم حتما خانـه مـی‌خ.

آخرین کتابی کـه خواندید؟

زندگانی: «انشتین بـه آرایشگرش چه گفت؟»

آرزوی شما چیست؟

 زندگانی: صلح به منظور جهان و عاقبت بـه خیری هنرمندان.

فیلم های سینمایی امـین زندگانی

نیمکت (۱۳۹۵)
۲۴ سپتامبر (۱۳۹۴)
فصل فراموشی فریبا (۱۳۹۲)

شـهابی از جنس نور (۱۳۹۲)
پیشونی سفید (۱۳۹۰)
راه بهشت (۱۳۹۰)

گلوگاه شیطان (۱۳۸۹)
خانواده ارنست (۱۳۸۸)
درخشش پنـهان (۱۳۸۷)

ملک سلیمان (۱۳۸۷)
ژرفا (۱۳۸۷)
کابوس (۱۳۸۷)

شـهرآشوب (۱۳۸۴)
من و دبورا (۱۳۸۴)
آدمک‌ها (۱۳۸۲)
بازیگر
زن شرقی (۱۳۷۶)

سریـالهای امـین زندگانی

سریـال پرستاران (1395-1396)
چرخ و فلک ایپزود هستی (۱۳۹۵)
ساعت صفر (۱۳۹۴)
همـه چیز آنجاست (۱۳۹۳)

خاطرات مرد ناتمام (۱۳۹۱)
مختارنامـه(۱۳۸۹)
قفسی به منظور پرواز (۱۳۸۹)

طلسم شدگان (۱۳۸۳)
معصومـیت از دست رفته
به سروزی

راه سوم
روزگار جوانی
همسفر
چند دقیقه زندگی
نوعروس
وکلای جوان

تاتر های امـین زندگانی
تانگوی تخم مرغ داغ تالار وحدت ۱۳۹۳
یک زن، یک مرد (کارگردان: آزیتا حاجیـان)
جاده طولانی مارپیچ (کارگردان: رضا گوران)

پایین گذر سقاخانـه (کارگردان هادی مرزبان)
به من دروغ بگو (کارگردان: امـین زندگانی)

بیوگرافی امـین زندگانی و همسرش




[امـین زندگانی - shad-song.rozblog.com بغل کردن امین زندگانی]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 15 Nov 2018 19:40:00 +0000



ایوبی کبیر سیاست روحت شاد

دانلود آهنگ شاد - مطالب ارسال شده توسط admin

بیوگرافی و زندگینامـه

رویـا نونـهالی بازیگر سینما و تلویزیون متولد 24 بهمن 1341 درون تهران مـی باشد و 55 سال سن دارد.

وی اصالتا مربوط بـه روستای تاکر از توابع بخش بلده شـهرستان نور درون استان مازندران مـی باشد.

تحصیلات : ایوبی کبیر سیاست روحت شاد وی دارای تحصیلات درون رشته نقاشی از دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران است.

نونـهالی فعالیت هنری خود را از سال 1362 با بازی درون تاتر آغاز نمود. 

اولین حضور وی جلوی دوربین درون سال 1366 مـی باشد کـه در آن سال نونـهالی درون فیلم یـار درون خانـه ساخته خسرو سینایی ایفای نقش نمود. 

وی با حضور درون سریـال خواب و بیدار درون سال 94 بـه کارگردانی مـهدی فخیم زاده درون نقش ناتاشا توانست بـه خوبی شناخته شود.

وی درون فصل دوم سریـال شـهرزاد نیز درون نقش بلقیس حضور دارد.

ازدواج و همسرش

رویـا نونـهالی متاهل هست و چندین سال هست که ازدواج کرده هست . ایوبی کبیر سیاست روحت شاد همسر وی رامـین حیدری مـی باشد . ایوبی کبیر سیاست روحت شاد این زوج فرزندی ندارند. (اططلاعات دقیق موجود نیست).

رویـا نونـهالی و همسرش

گفتگو با رویـا نونـهالی

دوستان معتقدند شما بانوی مرموزی هستی، ایوبی کبیر سیاست روحت شاد هستی؟ هستی کـه نقاشی خوانده ای و بازیگری و به شـهادت شاهدان، یک دیگ آش درست مـی کنی، هر سال بهتر از پارسال. روش پخت را هم بهی نمـی گویی، نقاشی مـی کشی شبیـه خواب و نشانش نمـی دهد، شعرت این قدر بیدار هست و منتشر نمـی کنی! از خودت هم زیـاد حرف نزده ای و این بـه جذابیت و مرموزیت «کاراکتر» شما افزوده است.

خب، مواد لازم به منظور پخت آش رشته، بر همگان روشن است. چه آنـها کـه خورده اند و چه آنـها کـه پخته اند. حالا دلت مـی خواهد چیزی بـه آن بیفزایی یـا چیزهایی، و نگویی و یواشکی تماشا کنی و از قیـافه ها و از واکنش ها دریـابی حالشان خوب است، کیفورند یـا مشکوک اند. هرچه هست راز کوچکی هست و بـه بازی مـی ماند. مرموز نیست، فقط برایم جذاب هست این بازی. شبیـه بازی بزرگ زندگی است. آش درون جوشش است،ی گرد نمکی مـی پاشد،ی گردشکری. حالا این کـه دریـابی چه طعمـی، چه وقتی خوشایند است، مـی شود یکی از بازی های جذاب زندگی.

… و اشاره پسندیده شما بـه دست پخت من یـادآور شد کـه من از دست پخت شگفت انگیزت با آن ارائه های خلاقانـه قدردانی کنم… و نظرت درباره شعر و نقاشی هم کـه موجب خوشحالی است. و اما این بحث «مرموز» را حتما به حساب چه چیزی بگذاریم؟

حتما تعریف هست دیگر، صاحب رمز و راز بودن، خودش هنر است.

 حالا خودت جدا چطور فکر مـی کنی درون مورد مرموز بودن من؟

من فکر مـی کنم بـه نوع انتخاب نقش و تداوم درون وسواس و سر و کله نزدن با اخبار حاشیـه مربوط باشد. بـه نظر خودم تو مرموز نیستی، صاحب رازی!

آفرین، چه آقای فهمـیده ای! باشد، از همـین جا شروع مـی کنیم. نـه مرموز نیستم، دوست داشته ام سرم بـه کار خودم گرم باشد و البته از دنیـای اطرافم پرت نباشم و حواسم بـه چیزهایی کـه دوست دارم، جمع باشد؛ همـین!

بیـا از واژه های کلیدی شروع کنیم، مثلا جذابیت درون حرفه ات معنی اش چیست و با چه چیزهایی مربوط است؟

ساده بگویم، نمـی توانی تلاش کنی جذاب باشی. معادله و فرمول ندارد و اگر چیزهایی هست کـه موجب جذابیت مـی شود حتما کاری بـه کارش نداشته باشی. ولی خب آدمـیزاد هست دیگر، مـی خواهد تولید جذابیت کند، حواشی جذاب بسازد به منظور موضوعی یـا فردی یـا هر چه.

چیزهایی نسبی را پیدا مـی کند یـا حتی مـی سازد و به موضوع مورد نظر مـی افزاید کـه سرجمع مـی شود خبر، تولید خبر، خبر ساختن، عمر خبر و ابن جور چیزها کـه موضوع بازاریـابی و بازار ساختن و تجارت هست و هزینـه اش از نظر آدم های مختلف، مختلف هست و انتخاب من نیست. اما آنـها کـه اگر باشد خوب است، چیزهای مربوط بـه کیفیت است، کیفیت انتخاب، کیفیت جرا و شکل تداوم و تمایز. بودن و تکراری نشدن و لطف کار را نگه داشتن کـه اگر درون مورد آدم بازیگر باشد (و افراد کاردان و مردمان مـهربان، این تشخیص را درون مورد او داشته باشند) مایـه خوشحالی و شکرگزاری است. 

انتخاب، کلمـه کلیدی دوم است. براساس چه چیزهایی انتخاب مـی کنی؟ چه چیز برایت جذاب تر است؛ تو درون تئاتر، سینما، تلویزیون، ویدئو کلیپ و مستند، تجربه های موفقی داشته ای و به نظر ماجراجو و اهل تجربه مـی آی.

کنجکاوی درباره زندگی و ماجراهایش، کار آدمـیزاد هست اگر بخواهد طول عمر را زندگی کند، خودت مـی دانی و زیـاد درباره اش حرف زده ایم، مـهم این هست که قضیـه جبر باشد و برایش ذوق و شوق و فکر، خرج کرده باشند، تدارک دیده باشند، وقت صرف کرده باشند؛ بـه تو چیزی اضافه کنند و اگر سراغی رفته اند برایشان فرق داشته باشد و تو تشخیص بدهی کـه مـی توانی با بودنت، چیزی بـه چیزهایی علاوه کنی، خب اگر زد و این نادره رخ داد، چرا تجربه اش نکنی؟ من هر بار این موقعیت باشد و جدیت و همت را تشخیص بدهم، انتخابش مـی کنم، تجربی و تازه کار و کوتاه و بلند فرق نمـی کند، تفاوت درون ترکیبی از چیزهای متعددی هست که درون کنار هم، امتیـاز مـی آورند و قانع مـی شوی چون اعتمادت را جلب کرده اند.

چندتایش را بگو!

موضوع فیلمنامـه، کارگردان، همراهان، مدیران، بودجه، حافظه…

منظورت از حافظه چیست؟

منظورم این هست که درون جایی از ذهن آدم، حس آدم، برقی بجهد؛ چیزی یـاد آدم بیـاید، سوال و جوابی راه بیفتد برود بـه چشم اندازی خاطره انگیز، خیـال انگیز، شوق انگیز، کنجکاوی انگیز کـه بیشتر راز و رمزی داشته باشد و تو را بـه طرف خودش بکشد نـه این کـه مرموز باشد و غیرقابل پیش بینی، سخت باور، یـا گنگ و خام.

خوب شد تکلیفت با داستان مرموز اول ماجرا هم روشن شد. راست است، ناشناخته رازآمـیز با گنم و مبهم، فرق دارد. حالا بـه نظرت، دنیـای سینما، رازآمـیز هست یـا مرموز؟

با تعریفی کـه تا الان با آن جلو آمده ایم، حتما مرموز است.

سینما ما یـا همـه سینما؟

همـه سینما، چون صنعت و تجارت و سیـاست، مـی خواهند روی هنر و کیـاست، سرمایـه گذاری کنند، خودت کـه واردی، ببین چه هزارتویی از روابط و متغیرها، امنیت و اعتماد را متزلزل مـی کنند، آخرش هالیوود هست که اشک مایکل جکسون و مریلین مونرو و صدای مارلون براندو و کوبریک را درون مـی آورد، چه برسد بـه سینمای ما کـه تکلیفش از هزار جهت ناروشن هست و البته بی انصافی هست اگر یـادمان برود، باز هم نسبت بـه خیلی دیگر از شاخص های کیفی جامعه، تشخصی هم دارد و مـی تواند سرش را بالا بگیرد و تاریخ داشته باشد. مـی توانی از فردایش دل نبریده باشی و امروز هم کـه ما با آن معاشر هستیم و جورش را هم اگر بکشیم، بابت لطفی هست که برایمان داشته هست و دارد و کاش از دست نرود، حتی اگر مرموز باقی بماند.

بله، بد نیست درون برانداز احوال سینای ایران، آن را با بقیـه شاخص های بخش های دیگر فرهنگ و هنر کشورمان مقایسه کنیم، آن وقت شاید با آن مـهربان تر باشیم. اما پرسش بعدی،  فلسفی هست و درون مقوله جبر و اختیـار. تو از سر تقدیر اینجایی یـا تصمـیم؟ یـا ترکیبی مرموز از این دو؟

نـه، اصلا مرموز نیست. خیلی سرراست، از زمان مدرسه فرانسوی ژاندارک کـه محصلش بودم، تئاتر جزو درس های اصلی بود و زمان دانشجویی هم رشته ام نقاشی بود اما با نمایش بـه شکلی جدی همراه بودم و کار مـی کردیم که تا این کـه نوبت بـه سینما رسید و دفعه اول، عکسم دروت ی لهستانی درون روزگاران جنگ، روی طاقچه یک فیلم قرار گرفت و شد یک نقش کوتاه و بعدتر «عروسی خوبان» و جایزه فجر و ادامـه راه، کـه من از مـیان جبر روزگار، حق انتخاب بازیگری را داشتم و انتخابش کردم و ادامـه دارد و مـی بینی.

راضی هستی؟ خبر خوش کـه نمـی پرسم اگر یک بار دیگر بـه دنیـا مـی آمد، همـین را انتخاب مـی کردی یـا نـه.

خیلی ممنون از این خودداری معقول و دوستانـه؛ چون قرار شد بـه کلمـه ها دقت کنیم، یـادمان نرود بازیگری، کلی اطراف و اکناف تُرش و تاریک دارد و نور دارد و مقداری هم بالا و پایین و تشویق و تعریف؛ و البته یک جای دیگر هم هست، خلوتی کـه کاغذها دور و برت ریخته، یـادداشت بر مـی داری و زیر دیـالوگ هایت خط مـی کشی و زمزمـه یک آدم و زندگی دیگری شروع مـی شود.

این احوال که تا اولین حرکت ها، جلوی آینـه های عبوری درون و دیوار خانـه ادامـه دارد و بعد، چیزی گفتن ها، حق ها، دلخور و کلافه شدن یـا بـه شوق آمدن از بازی سرنوشت و حس دوگانـه رضایت و دریغ و پیدا ، چیزهای شبیـه تجربه هایت یـا تخیل تند دردهایی کـه هنوز از تو دورند و باید بـه عمد بـه آنـها نزدیک شوی؛ یـا تلخی هایی کـه به هزار ضرب و زور کمرنگشان کرده ای و باز گردگیری مـی شوند و باید از نزدیک گریـه شان کنی، خیره تماشایشان کنی، یـا خیلی غلیظ تجربه شان کنی، خیره تماشایشان کنی، یـا خیلی غلیظ تجربه شان کنی نـه مثل واقعیت، یک بار، بلکه درون چند برداشت از چند زاویـه، نـه درون ساعت پنج بعدازظهر، ساعت چهار صبح، بعد از چندساعت گریم سر شب و انتظارهایی کـه سنگین اند و اسمشان طبیعی هست و هستند به منظور خودشان؛ چیزی کم است، جور نیست، یـا جور درون نمـی آید.

اینستاگرام رویـا نونـهالی : instagram / Roya.nownahali

گاهی شنیده ای کـه مـی گویند همـه ما بازیگریم و نقش هایی را خوب یـا بد بازی مـی کنیم؟

بله، همـین طور است، اما نقش خودت را بازی ، یـا بـه طریق شیرین کاری، ادای دیگری را درآوردن، با هر بار درون تقدیر و تصمـیم و تحقیر یـا شادی کوتاه و مرموزی نفس کشیدن، خیلی چیز دیگری است. حتی وقتی تلخ کامـی درام زندگی نقش را کـه بازی کرده ای بـه روایت برش های تدوین مـی بینی با حذف ها و جا بـه جایی هایی کـه انتظارش را نداشته ای ماجرا متفاوت است، یـا لحظه فراق و خشونت روزگار را روی پرده درون جشنواره به منظور اولین بار و بعد چند مرتبه و برای چندمـین بار، تماشا مـی کنی درون انواع اکران خصوصی و مردمـی و تعارف و تعریف دیگران و تردید خودت درباره همـه چیز روی پرده، پشت پرده و پرده ای کـه از سردر سینما پایین مـی آید اما از ذهن و روح تو پایین نمـی آید.

داستان سنگینی درون حال تعریف هست و این هم وجه دیگری از این بازی مـهم و سرنوشت ساز هست که اگر پیشـه ات این نباشد، بعید هست یک جا بتوانی حتی تصورش کنی. بعد شغل خیلی پرهزینـه ای هست و البته شُکرش واجب، کـه بالا و پایینش من را پشیمان نکرده و خوبم و حواسم هست، قدر دیده شدن و تلاش به منظور بازسازی خلاق آدم های تماشایی از فرصت هایی بوده کـه زندگی بـه من  داده، نمـی شود ناسپاس بود؛ خیلی خیلی هم ممنون، از خدای مـهربان، تماشاگران مـهربان.

ستاره بودن را ترجیح مـی دهی یـا بازیگر بودن را؟ بـه نظر دوستان شما دومـی را انتخاب کرده ای با این کـه امکان اولی را داشته ای، چرا ستاره بودن را نخواسته ای؟

بعد از سپاس از محبت مـهربانان، خدمتت بگویم، پیداست اینجا سه تعریف پایـه بحث است؛ بازیگر، ستاره و بازیگری کـه ستاره مـی شود. هر سه نوع اینـها هست؛ بازیگر کـه بازیگر هست و درون طول زندگی اش نقش های خوب و بدی بازی مـی کند و اگر از تجربه و توانش استفاده کند و مـیانگین کارنامـه اش نمره خوب، خیلی خوب یـا عالی بگیرد، باز هم تضمـینی نیست کـه به نوع سوم بدل شود یـا بخواهد بدل شود، چیز دیگری شود مطابق با سفارش بازار؛ یعنی چیزی خارج از متن کـه مـی شود جای متن را هم بگیرد. ستاره بودن درون سینمای دنیـا، یعنی بهره بردن از وجوه تجاری شـهرت درون این حرفه، کـه بیرون از خودش تعریف مـی شود و به روابط مربوط و نامربوط تبلیغ و تشویق و حاشیـه و خبر، بستگی دارد.

مـیان خواستن و توانستن ستاره بودن و ستاره شدن و ستاره ماندن، بازی پردغدغه و پرهزینـه ای درون جریـان هست که گاهی همـه زندگی ات را حتما صرف آن کنی؛ خلوت، خانواده، استقلال رای، استفاده خلاق از واژه سرنوشت ساز «نـه» و حفظ فاصله با طوفان خانمان برانداز منصرف و مصرف شدن. من تصمـیم های عجیبی نگرفته ام که تا شبیـه الگویی به منظور موفقیت تجاری باشم یـا نباشم.

کار خودم را کرده ام، جدی گرفتن امکانات و فرصت های باارزش زندگی، طوری کـه آویخته و آویزان سرنوشتی نباشی کـه بازار برایت رقم مـی زند، خواست بـه اهمـیت زانوی بزرگوار خودت باشد و دستت را جز روی شانـه دوست نگذاری، عجله نکنی، دل بـه وسوسه مرموز فریبکار بیشتر خواستن هایی کـه تمام نمـی شوند ندهی و آدمـیزادی باشی کـه در این روزگار، اگر بـه آدمـیت نیفزود، از آن هم نکاست و خاطره ای شد کـه گاهی، وقتیـانی تماشایش مـی کنند، یـاد حس و معنی بـه دردبخوری بیفتند و دلی بنوازند و بقیـه اش هم مثل بقیـه اش حتما حتما لطف روزگار شامل حال باشد.

در مجموع و سرانجام بـه چهی مـی گویند ستاره سینما؟

شاید بهتر باشد ببینیم چهانی بـه چهانی مـی گویند ستاره. درون مورد مردم نازنین کـه تکلیف روشن است، اگر درون طی چند یـا چندین سال، تداوم حضور بازیگری را دنبال کرده باشند و نقش یـا نقش هایی را خیلی دوست داشته باشند، با مـهر و سخاوت، بازیگر محبوبشان را ستاره مـی دانند؛ اما درون مورد مشاور تبلیغاتی و مدیربرنامـه و آیین دوست یـابی و فیلم زرد و نشریـه زرد و عمدام بـه هر بهانـه روی هر جلد و قرارداد با رقم های بزرگ شده تخیلی و عکاس اختصای و چیرهایی دیگر، قاعده دیگری هست کـه قبل هم گفتم، نوعی بازاریـابی جهانی هست که روی حافظه شرطی کار مـی کند و درباره این تئوری تلاش مـی کند کـه مثلا این بازیگر، با شرکت درون هر فیلمـی، حتما فروش بالای آن را مستقل از بقیـه عناصر و عوامل تعیین کننده، تضمـین مـی کند.

این کـه چنین چیزی هست، یـا مـی تواند باشد، جوابش تحقیق آماری مـی خواهد اما درون سینمای بعد از سال 57، مطمئن نیستم درون طول یک زمان قابل توجه، چنین چیزی با تضمـین بالا و در سطح سینمای صنعتی دنیـا، اینجا، اتفاق افتاده باشد کـه اگر باشد لزوما چیز بدی نیست و سینما گیشـه دارد و دخل و خرجش حتما جور شود اما، بازیگر هم مـی تواند، هزینـه این بازار را بپردازد یـا اینکه سرش بـه کار خودش باشد و به فیلمنامـه و تجربه محترم نمایشی.

رسیدیم بـه اواخر ماجرا و موضوع تجربه گرایی اول کار، مثلا بازی درون ویدئوکلیپ «نوایی» یـا فیلم های مستند مثل رفتن بـه آفریقا یـا بازی درون نقش مثالی یک زن افسانـه ای بافنده قالی کـه باید بـه شعر یـا نثر مسجع، کار آوا بخواند؛ البته لازم نیست بـه حضور کارگردان کاربلد این آثار بـه یـادماندنی اشاره کنی، شرمئده مـی شوم!

جایگاه حضرت عالی کـه حتما بر بلندای شاخص های اعتماد و انتخاب بنده مـی درخشد، اما اگر از این تلاش واجب به منظور گفت و گوی صمـیمـی تفاوت کـه برایش مـی کوشیم بگذریم، داستان از این قرار هست که حتما پیشنـهادهای زندگی را، جدی و جدی تر گرفت. وقتی ویدئوکلیپ را مطرح کردی، مسیر همـیشـه را طی کردیم.

فیلمنامـه کامل و پرداخته، حال و هوای کنجکاوی برانگیز، کارگردان مسلط و مشتاق و کششی درونی و جادویی کـه حتی آدم را بـه خاطر هم دعوت مـی کند. اینجا هم، اضافه بر آن پایـه های اصلی کـه گفتم، علاقه من بـه موسیقی مقامـی و شعر ناب نوایی و بعد هم وقتی قرار شد جناب پورعطایی کـه یـاد عزیزش گرامـی، بخواند و فردین خلعتبری، روایت دیگری از فضای موسیقی فیلم را ممکن کند، بـه تصمـیم تبدیل شد؛ یعنی بـه خودت، یـا بـه رامـین خان فاروقی، مـی گویی کـه بزن بریم، هستم.

در مورد مستندها هم همـه چیز سر جای خودش بود، تحقیق جدی، دلیل کافی به منظور حضور، مثل آن کتاب های عکسی کـه نشانم دادی و گفتی ببین چطور مردم بومـی بـه زنان عکاس اعتماد کرده اند و اجازه داده اند بروند نزدیزدیک تر و اصل سفر و ماجراجویی، کـه اهلش هستم و هم سفران خوب، خوب هست بگویم کـه ما و بچه های گروه، سال هاست با هم کار مـی کنیم، اما هیچ ارتباط و عاطفه ای نباید جای اصول را بگیرد و باید باعث شود نسبت بـه هم سخت گیرتر باشیم، کـه تو خودت هم همـین طوری و دستت درد نکند. امـید، کـه قولت درون باب این گفت و گو با ویژگی های مورد نظر، بـه فعل درآمده باشد.

اگر سوال غریبی از تو ند مثل این کـه به عنوان یک زن و یک بازیگر، بـه نظرت «زمان» ترسناک هست یـا آرامش بخش، چه جواب مـی دهید؟ و این کـه آیـا آن طور کـه مـی گویند زمان همـه چیز را حل مـی کند، یـا همـه چیز را «حل» مـی کند؟

پس کـه این طور، این پرسش، پاسخش قواره یک کتاب را دارد و الان شاید بشود بـه قدر یک «مقدمـه» سراغش رفت. زمان درون اختیـار ما محدود است، این محدوده کوتاه نامعلوم، پایـه خیلی از زشت و زیبای زندگی آدم است. آدم کـه بی قرار است، پای زمان درون مـیان است. هر بار درون تنگناست، طول مـی کشد و تمام نمـی شود و انگار مـی  چسبد بـه روح و ذهن و خراش عمـیق مـی اندازد اطراف زخم نو و کهنـه. همان هست که بـه خارش زخم های کهنـه مجال مـی دهد آدم را بچزانند و سر باز کنند.

کابوس کـه دستش بیفتد، چندبُعدی مـی شود. دور کـه بشوی نزدیکت مـی کند، نزدیک مـی شوی صدای تیک تاک… آه! ساعت شنی وسیله عینی خوبی هست برای تماشای فرآیند ذهنی کاستن یـا فروکاستن مفهوم عمر و زندگی.

زمان درون روان آدم، لجوج و مخالف خوان است. زمان نیوتنی هم مثل قوانین جاذبه عمومـی، هوار هست بر معنای این کـه زندگی یعنی از دست دادن؛ ببین، پیر شدند و رفتند، پیر مـی شوی و مـی روی. نگاه کن! شنیده ای جوان بود رفت و تمام شد و همـه آرزوهای خودش و آنـها را کـه او آرزویشان بود برد! یـادت هست، ای، آی، وای، ورزگار درد لاکردار کج رفتار بدمدار بی انصاف، که تا آمدیم ببینیم چه شد، تمام شد.

نگاه کن تو را بـه خدا امسال، شروع نشده تمام شد و… راهی نیست، جز قیـام علیـه کمـیتی کـه مـی تواند کیفیت زندگی هری را بگیرد و این فن و مـهارت خودش را مـی خواهد کـه قافیـه را نبازی. واقعی ببینی، با سرعت مجاز برانی و سبقت بجا از جا ماندن را بلد باشی و گاز و زدن بـه جاده با سرعت مطمئنـه را، کـه یعنی حالا دیگر بـه خودت بستگی دارد با آخرین زوری کـه داری، برو ببینم چه کار مـی کنی! بـه لحظه هایت کیفیت بده.

سواد انتخاب خلاق از خاطره ات را داشته باش، این را بگیر و آن را رها کن! تلاش نکنی، تمام مـی شود. با چیزی کـه پیرنگ اصلی نمایش زندگی را بر اساسش ساخته اند، وَر نرو، برو! خدا بزرگ است، این همـه چیز زیبا ساخته کـه مغزت سوت مـی کشید. نمـی آید کار زشت د. ایشان کـه بخشنده و مـهربان اند، خودشان گفته اند، اعتماد کن، لج نکن، آرام مـی گیری.

کسانی کـه با سینما دمخورند، بیشتر با زمان کلنجار مـی روند، از نوع خوب و بدش. یـا زود هست یـا دیر شده، یـا کم است، یـا وقتش گذشته، یـا نیـامده، یـا رفته، یـا تمام شده. بله، زمان درون سینما مـی تواند بـه تجربه ای ترسناک تبدیل شود. اگر بازیگر باشی و در ایران باشی و زن باشی، ممکن هست گریبانت را بگیرد اگر بلد نباشی کار خودت را ی و اگر ندانی ماجرای اصلی، همراهی هوشمند با دوره های مختلف زندگی است. و از بعد هر بخشش کـه برآمده باشی، سکانش پیش رو جذاب و بامعناست.

تو خودت بهتر از هری مـی دانی و ما از نزدیک، این طور پشت ماشین سرنوشت نشسته ایم و خیـالم راحت هست دارم رو بـه روی آدم نزدیک خودم کـه پنـهانی از هم نداریم حرف مـی . تکلیف ما با زمان روشن است، ایشان صد هزاران سال هست که خُلقشان را حفظ کرده اند و نامـهربان نیستند و سخت گیر هستند و هیچ چیز را هم حل نمـی کنند. مـی گذارند اگر بتوانی، رد کنی، بروی، فاصله بگیری، حواست را پرت کنی، جای دیگر جمع کنی!

در کل و جزء موافقم. اگر شخصیتی به منظور معاشرت با زندگی، بـه عنوان یک رمز عبور به منظور یـاد و مباد زندگی مان دست و پا نکنیم، قراردادهای تیپیکال ساختگی ما را مـی جوند و کارمان درون دست تقدیر «دیگران گفته اند»، ساخته است. آن وقت هست که اگر صنعت سینما از تو ستاره ساخته باشد، زمان ممکن هست رنگ پریده ات کند.

گُرد روزگار روی روحت بنشیند و تاریخ مصرف پیدا کنی. اما اگر سهم خودت را درست برداشته باشی، هیچ چیز غافلگیرکننده ای وجود ندارد، ماجرا منتشر شده است، این خود ما هستیم کـه خودمان را غافلگیر مـی کنیم و از کم آوردنمان مـی ترسیم؛ پس، جا مـی مانیم.

همـین طور هست که گفتی. درون مجموع، حتما بگویم زمن نـه ترسناک است، نـه آرامش بخش، شبیـه دریـاست، همـه جور احوالی دارد و باید شنا بلد بود و شعر و تصمـیم گیری درباره لحظه ها، پ ها، هُل نشدن ها را داشت. مثل کوه هست که من درون البرز مرکزی، بـه زندگی درون دامانش آشنایم. هر بار شیفته اتی مـی کند، مـی کشدت بالا و حواست نباشد، سُر مـی خوری. چاره چیست، حواست را جمع کن، بالاتر کـه رفتی، بیشتر. ماجرای انسان و زمان و سوال های چین پلیسه را نمـی شود سرسری درز گرفت؛ طفره نرفته باشیم، من یک زن بازیگرم، گول ترسیدن از زمان را هم نمـی خورم، هر کـه گفته، یـا ترسیده یـا خواسته بترساند و کار و بارش مرموز است.

پیچیدگی نقش بـه نظرت از کجا مـی آید؟ من کـه خودم فکر مـی کنم نقش غیرپیچیده نقش دراماتیک نیست، قصه پرکن است، یعنی آدمِ ماجرا بودن!

نقش خوب، یعنی دعوت شدن بـه مواجهه با مکاشفه و حل معمای هم نشینی تعارض ها. سخت ترینش، کشمکش آدم هست با خودی کـه سر از کارش درون نمـی آورد و از آن رودست مـی خورد یـا مجال شناخت کوچه های پشتی و پستوهای قفلش را پیدا نکرده یـا طرف ترسیده، یـا مات هست یـا مبهوت، چون نقش، درست شده به منظور رودررویی، کلنجار و گرفتن گریبان فراری های زندگی! نقش اگر نقش باشد، این جور چیزی هست و تازه مـی رسیم بـه راز و رمز و بخش مرموز دیگران کـه فرم و محتواشان، جنس جوری نیست!

نقش کـه نقش باشد، برایت کاری مـی کند کـه بتوانی برایش کاری ی. نقش بـه دردبخور باکیفیت، مجال حضور درون ریزه کاری زندگی و آدمـیزاد را مـی دهد. من این نوع را دوست دارم و انتخاب مـی کنم. نقش خوب، نقش کامل است، نـه فقط قصه اش، روندش کامل است، وِل نیست. نقش خوب، لزوما شناسنامـه دستش نیست اما کارت هویت دارد. یک ایستگاه هم کـه سوار شود، چیزی به منظور جا گذاشتن دارد، کودکی شیرخوار کـه مرده و زنده اش، معایی هست که بزرگ مـی شود، هم درون تار و پود قصه، هم درون تار و پود تماشاگر، هم درون حافظه سینما و باید دید بوی کافروش عطر یـاس مـی دهد یـا عطر یـاسش، بوی کافور گرفته.

شاید ی باشد، گرفتار مـیان عشق و ایدئولوژی، کـه معلوم نیست از چه ترسیده کـه دانـه های انار پاشیده درون فضایش، شبیـه قطره های خون اند؟ اگر او باشد کـه عشق سال های دور را بخار ماهی دودی سوخته درون آشپزخانـه ای تماشا کند، دلش مـی لرزد یـا نـه، چرا مگر چه شده؟

اگر قرارباشد بـه تقدیر ترش رو از زبان دکتری فروریخته گوش کند، برگردد نگاه کند، هیچ نگوید، چه کند؟ اگر عصر جمعه ای بوی تجاوز داشته باشد، اگر راز مگو را بگویند، اگر ترکیب زشت خشونت را هیچ مشاطه ای توان بزک نداشته باشد و تنـهایی بـه زن پیله کند؟ اگر کودکی درون چاه افتاده، با داشتن مادر ساکت روی صندلی چرخدار و بابای بـه عاریت، از کشوی خالی گنجه زیرزمـین اسلحه ای بردارد و به چابکی، زنی شود، آماده انتقام از اجتماع خشمگین؟ اگر نغمـه جوان عاشق، بخزد توی تپیدن قلب شکسته مـیان سالیِ گرفتار ورزهای تکرار، کار  جالب مـی شود و اگرنـه، نقش نقش نیست و من بازی اش نمـی کنم، کاری برایم نمـی کند که تا کاری برایش م.

ساده ترین لحظه های نقش آدمـیزاد هم، حتما پیچیده است، از آن پیچیده هاست اگر درون درامـی متولد شده باشد.

کنجکاوی ای هم هست کـه مایل هست بداند، حضرت عالی فکر مـی کنید نقشی بوده کـه شما، فقط شما با همـین نگاه و همـین شخصیت و همـین صورت بازی اش مـی توانست کرد و هیچ دیگری نمـی توانست؟

نقش کـه باایی شد، تازه مـی شود دید، چه شده. قبلش مـی شود حدس زد و فرض کرد اما که تا بازی نشود، بازی خیـال هست و سایـه. پس، ندیده نمـی شود گفت اگر دیگری بود، چه مـی شد اما مـی توانی کار خودت را تماشا کنی و ببینی کار مـی کند، فایده داشته. هستندان مـهمـی کـه از پیـاده رو که تا مسیر سفر که تا مروری مثل آنچه 24 گرمـی سامان داده، یـادشان مانده باشد، باور کرده باشند، دوست داشته باشند، بعد بـه خودت آرام مـی گویی «چه خوب شد، این طور شد».

سپاس از رویـا نونـهالی همکار و همسر و دوست بی بدیل کـه ما را پیش دوستانمان روسفید فرمودی، قربانت! امـیدوارم مقبول بیفتد و خوانندگان هم راضی باشند.

فیلم های سینمایی رویـا نونـهالی

هلن (۱۳۹۴)
مشکل گیتی (۱۳۹۴)
نیمـه شب اتفاق افتاد (۱۳۹۴)

کفشـهایم کو؟ (۱۳۹۴)
اعترافات ذهن خطرناک من (۱۳۹۳)
داره صبح مـیشـه (۱۳۹۳)

دلم مـی‌خواد (۱۳۹۳)
نیم‌رخ‌ها (۱۳۹۳)
تراژدی (۱۳۹۲)

صداها (۱۳۸۷)
نیلوفر (۲۰۰۸ ساخته سابین ژمایل محصول مشترک ایران و فرانسه)
خاک آشنا (۱۳۸۶)
مانا (۱۳۸۶)

نیلوفر (۱۳۸۶)
عصر جمعه (۱۳۸۴)
ماهی‌ها عاشق مـی‌شوند (۱۳۸۳)
یک تکه نان (۱۳۸۳)

خواب خاک (۱۳۸۲)
هم نفس (۱۳۸۲)
خانـه‌ای روی آب (۱۳۸۰)
زندان زنان (۱۳۷۹)

بوی کافور، عطر یـاس (۱۳۷۸)
صنم (۱۳۷۸)
فصل پنجم (۱۳۷۵)
آنـها هیچ‌را دوست ندارند (۱۳۷۲)

مرد ناتمام (۱۳۷۱)
پرنده آهنین (۱۳۷۰)
دیدار درون استانبول (۱۳۷۰)
آب را گل نکنید (۱۳۶۸)

باغ سید (۱۳۶۸)
مدرسه رجایی (۱۳۶۸)
عروسی خوبان (۱۳۶۷)
یـار درون خانـه (۱۳۶۶)

سریـال های رویـا نونـهالی

فصل دوم سریـال شـهرزاد

ساختمان ۸۵ (۱۳۸۹)
ساعت شنی (۱۳۸۶)
خواب و بیدار (۱۳۸۱)
سایـه روشن (۱۳۹۰)




[دانلود آهنگ شاد - مطالب ارسال شده توسط admin ایوبی کبیر سیاست روحت شاد]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 15 Nov 2018 19:40:00 +0000



سن بهروز تشکر

سن بهنام تشکر - shad-song.rozblog.com

بیوگرافی و زندگینامـه

بهنام تشکر بازیگر، سن بهروز تشکر گوینده و دوبلور متولد 4 بهمن 1355 درون بندر انزلی مـی باشد و 41 سال سن دارد.

تحصیلات : سن بهروز تشکر وی دارای مدرک کارشناسی اقتصاد بازرگانی از دانشگاه فیروزکوه مـی باشد. 

تشکر دو برادر نیز دارد کـه بهروز تشکر از مجریـان و بهرام از کارگردانان تئاتر است.

تشکر درون دوران نوجوانی، هافبک راست تیم نوجوانان باشگاه ملوان بندر انزلی بوده است، اما بنا بـه دلایلی، این رشته ورزشی را بـه صورت حرفه‌ای پیگیری نکرد.

وی با سریـال ساختمان پزشکان توانست بـه خوبی شناخته شود و بعد از آن درون سریـالهای تلویزیونی بیشتری حضور یـافت.

ازدواج و همسرش

بهنام تشکر درون سال 1385 با آیدا یزدانی ازدواج کرد .حاصل این ازدواج نیز یک فرزند پسر بـه اسم کاوه مـی باشد.

همچنین چندی پیش شایعاتی مبنی بر این کـه همسر او عادل فردوسی هست منتشر شده بود چرا کـه شباهت زیـادی بـه او داشت.

 

همسر بهنام تشکر

بهنام تشکر و پسرش

بهنام تشکر چندین سال درون آمریکا و انگلیس زندگی کرده هست که مدتی شایئه مـهاجرت دائم او بـه آرمـیکا شنیده مـیشد کـه در مـهر ماه 94 بعد از بازگشت اش این موضوع را تکذیب کرد

او علاوه بر بازیگری عکاسی و نمایش نامـه خانی هم مـیکند مـی گوید بالغ بر 200 نمایش نامـه خوانی شرکت داشته هست و 300 عکلاسیک با دوربین حرفه ای درون آمریکا گرفته و بخاطر احترامـی کـه برای عکاسان ایرانی قائل هست هرگز راضی بـه زدن نمایشگاه نشده است.

گفتگو با بهنام تشکر

بیـایید اول از  قصه خودتان شروع کنید قصه کـه نـه حقیقت زندگی شما وقتی بـه راهی کـه طی کردید نگاهی مـیکنیم ذهنمان از دنیـای پسرنوجوان فوتبالیست پرت مـیشود بـه دنیـای علم اقتصاد آکادمـیک، درون نـهایت انتخاب بازیگری.

اینکه گفتید بعد از فوتبال و دانشگاه بـه بازیگری آمدم  حتما بگویم کـه من قبل از دانشگاه رفتن بازیگری را انتخاب کردم، درون اصل الفبای تئاتر را  از  همان شـهر بندر انزلی شروع و بعد کـه به ساری رفتیم درون آن شـهر نیز ادامـه همـین راه را دادم.همـه چیز با  پیشنـهاد یکی از دوستان آغاز شد. سن بهروز تشکر دوستی کـه اکنون درایران نیست، من بـه کارگردان تئاتر معرفی شدم و فعالیت آماتوری درون زمـینـه تئاتر درون سن نوجوانی درون بندر انزلی را از همان روزها آغاز کردم.وقتی بـه به ساری رفتیم خیلی ناامـید بودم تصور نمـیکردم  بتوانم ورودی دوباره بـه دنیـای بازیگری حرفه ای داشته باشم. 

 اولین حضورشما  درون صحنـه های نمایش شـهر ساری با یک گروه نمایش کمدی بود، چرا کمدی؟

خودم تئاتر درون فضای جدی را مـیپسندم ولی فرصت حضور درون دنیـای نمایش مورد علاقهام هنوز مـیسر نبود همـین شد کـه با نمایشنامـه  «مـیرزا فرفره» حضور پیدا کردم و پس از آن  کار دیگری بـه نام «غلام دروغگو» کـه فکر مـیکنم آن نیز از نوشتههای داوود فتحعلی بیگی بود کـه در آن جدیترین نقش را بازی کردم. سن بهروز تشکر بعد از آن بـه گروه نمایش دیگری  پیوستم کـه کار تئاتررا کمدی دنبال نمـید و طالب اجرای نمایشـهای جدی بودند.

 شما انتخاب کرده بودید بازیگر شوید چرا دانشگاه اقتصاد؟

قبول نشدم، یعنی دانشکده هنر شرکت کردم و قبول نشدم و فکر مـیکردم کـه باید بروم دانشگاه.فکر مـیکنم آنـهایی کـه در فضای بازیگری ایران  ماندند و هستند حتما عاشق باشند، یعنی من واقعاً کار دیگری بلد نیستم جز بازیگری، تازه آن را هم همچنان دارم یـاد مـیگیرم . یـاد گرفتن این حرفه، لذت کشف و لذت  یـاد گرفتن این حرفه برایم مـهمترین علت انتخاب این حرفه بود وهست.

 فضای تئاتر دنیـای تخصصی تری را نسبت بـه فضاهای هنرپیشگی دیگر دارد و شما با تئاتر آغاز کردید با انسانـهایی کـه بازیگری را یک هنر جدی مـیدانند چگونـه تکنیکهای تخصصی این هنر را آموختید؟

به استعداد و جوهری کـه فرد دارد بر مـی گردد واین دو رکن از ارکان مـهم این فضاست. اگر این دو اصل را همراه خود نداشته باشید و در بهترین دانشکدههای هنر تحصیل کنید، درون شـهر شکسپیر هم بـه دنیـا بیـاید و در آنجا همـه نمایشـها را ببیند ممکن هست بازیگر نشوید حتی اگر عشق بازیگری داشته باشید.به نظرمن تمرین و ممارست مکمل این قضیـه مـیشود و تیزهوشی لازمـه هنر بازیگوشی است.البته این تیزهوشی شانس را هم حتما با خود همراه داشته باشد.

 این اولین شانس چه وقت درون خانـه زندگی شما را زد؟

من دو نقطه عطف درفضای هنری داشتم، یکی موقعی بود کـه برای اولین بار درون تئاتر شـهر بازیگر یک نمایش بودم و بعد از اولین نمایشم درون آن سالن از 14، 13 کارگردان پیشنـهاد کار گرفتم کـه برایم بشدت لذتبخش بود.

 و بین آن کارگردانان شما کدام را با چه نمایشی انتخاب  کردید؟

«چند کاپریس به منظور ویلن» کاری از محمود رضا رحیمـی کـه پس از پایـان روزهای این نمایش بلافاصله ایوب آقاخانی پیشنـهاد کار داد و بلافاصه بعد از ایوب آقاخانی،کیومرث مرادی با (ژولیو سزار) و بعد از آن فاصلههای این نمایشنامـهها بـه زمانی کمتر از 4 یـا 5 ماه مـیرسید. درون تئاتر هر نقش را کـه قبول مـیکنی  یک مدت با آن کاراکتر هستی که تا نقش بعدی. فضا بدین شکل نیست کـه بگویند فلان هنرمند تئاتر، بازیگر کاراکترهای اجتماعی هست و بس ولی درون سینما اینگونـه است. درون یک کاراکتر کـه خوش بدرخشی آن کاراکتر معرف نقشـهای دیگر تو مـیشود و انگار تنـها  آن کاراکتر بـه سراغت مـیآید بـه اصطلاح مـیشوی بازیگر نقشـهای کمدی یـا اکشن یـا… و من چقدر نقش اکشن بازی را دوست دارم.

نقش اکشن؟ نقشی کـه کلاً درون سینمای ایران، جدی گرفته نمـی شود ؟

 خیلی ها تصور مـی کنند کـه نقش های اکشن فقط برازنده بعضی از بازیگران است.نـه! بازیگر نباید بگذارد چنین فضایی درون توصیف بازیـاش ایجاد شود، زیرا تاریخ مصرفش را تعیین مـیکند و روزهای خاتمـه محبوبیتاش نزدیک مـیشود، بازیگر حتما توانایی این را داشته باشد کـه هم بازیگری کمدی باشد و هم جدی و این تهیـهکنندهها و کارگردانان هستند کـه با بیـاعتمادی خود بـه بازیگر این فضا را ایجاد مـیکنند. مثلاً آقای فتحعلی اویسی را که تا مدتها درون نقشـهای اکشن مـیدیدیم ولی ناگهان مـیبینیم کـه در سریـالی آنـهم درون نقش یک داستان کاراکتر کمدی مـی گیرد و خوب نیز با مخاطب ارتباط برقرار مـیکند.

 بازیگران بـه حتم مـیدانند با تکراری بازی یک نوع کاراکتر خود را درون خطر بازیگر یکنواخت نقشآفرین قرار مـیدهند چرا ریسک بازی ن درون نقشـها را قبول نمـیکنند که تا با جای گرفتن درون کاراکترهای مختلف بر بقای خود بیفزایند؟

باید صبر، تحمل زیـاد و توانایی مالی خوبی داشته باشد که تا از بعد زندگی بربیـاید، زیرا به منظور این متفاوت بازی شاید مدتی بیکار بماند و اما این مدت صبر نیز خود خطرناک است، زیرا نبودن درون چرخه بازیگری یک خطر بزرگتر ایجاد مـیشود و آن اینکه بسیـار امکان اینکه فراموش شود وجود دارد.

بازی درون تئاتر و بازیگر تئاتر بودن درون ارتباط مخاطب با دنیـای سینما و تلویزیون چه تفاوتهایی دارد؟

در قالب یک خاطره مـیگویم، سالها درون تئاتر بودم و حتی همسایـه ام نمـیدانست چکاره هستم ولی اولین قسمت سریـال (ساختمان پزشکان) از تلویزیون کـه پخش شد فردا صبح کـه از درون خانـه خارج شدم انگشت اشاره مردم بسیـاری بـه سویم بود کـه این همان بازیگر سریـال دیشب هست و یک دفعه شناخته مـیشوی بدون اینکه مانعی به منظور این شناخت داشته باشی یعنی که تا این حد تلویزیون قوی هست مردم بـه تلویزیون توجه دارند و به خاطر همـین توجه هست که وقتی برنامـههای خوبی درون تلویزیون ساخته نمـیشود نگاه از آن بر مـیگردانند، بـه خاطر اینکه تلویزیون یک  عنصر بشدت سرگرم کننده هست و مردم درون ناخودآگاه بـه محض رسیدن بـه خانـه آن را روشن مـیکنند.

 انگار تلویزیون صدای خانـه است؟

بله تقریباً مـیتوان گفت کـه صدای خانـه است، سالها رادیو بود، اکنون تلویزیون شده هست و اما بر اساس آن مدیوم متفاوت شناخت مردم نیز با هنرمندان درون عرصههای مختلف گوناگون هست شاید سالها درون تئاتر فعال باشی ولی قشری خاصتو را مـیشناسند ولی درون تلویزیون ناگهان با مـیلیونـها آدم همزمان معرفی مـیشوی.

کافی هست که یک سریـال یـا برنامـه طنز درون تلویزیون پخش شود آن زمان هست که درون کوچه و خیـابان و هر جا کـه مـیروی حرف آن هست و نگاهها بـه تلویزیونی کـه از آن دور شدهاند برمـیگردد؟

مردم ما مردم غصه مندی هستند بـه خاطر اینکه انگار طوری شده کـه از غصه هم بدشان نمـی آید، بـه خاطر همـین احتیـاج بـه کمدی و خنده دارند و همـه خنده را دوست دارند.

چرا خنداندن مردم ایران اینقدر سخت است؟

ما مردم خیلی باهوشی داریم فقط امکانات نداریم. ایرانیـان بـه خاطر شرایط کشورمان و شرایطی کـه در آن درون حال زندگی هستیم و بزرگ شدیم، آدمـهای پیچیدهای هستند زیرا درون شرایط خیلی ویژهای بزرگ شدیم، ما جنگ را دیدیم، ما بمباران و موشک باران را دیدیم، تحریمـها بـه ما فشار آورده ما خیلی چیزها دیدیم کـه به نگاه بعضیـها مردم جهان اولی ندیدند، بـه همـین دلیل چیزی را کـه داریم مـیبینیم راجع بـه آن فکر مـیکنیم کـه آیـا بخندیم یـا نخندیم. کلاً ما آدمـهای راحتی نیستیم.

 یک کمدی درست چیست؟

فیلمنامـه هرچقدر صادقانـه تر باشد و کمدی درست و به روزی داشته باشد موفقتر است.کمدی درست یعنی کـه ما سعی نکنیم بـه هر قیمتی تماشاگر را بخندانیم. این جمله شما خیلی کلیشـها ی بود

 کمـی بیشتر توضیح دهیدکلیشـه ای است؟

چقدر زود همـه چیز درون کشور ما کلیشـهای مـیشود.یعنی اینکه تماشاگر را گول نزنیم و به او نگوییم: «الکی بخند»، تماشاگر را بـه زور قلقلک ندهیم، این بـه زور قلقلک مـیتواند، درون بعضی مواقع نـه تنـها خنده بر لبانشان نیـاورد کـه برایشان ناخوشایند هم باشد.

فیلم های سینمایی بهنام تشکر

استرداد (۱۳۹۰)
بچگیتو فراموش نکن (۱۳۹۰)
فیلم کوتاه «و پیشتر… باران همـه چیز را شسته بود» (۱۳۹۰)

به امـید دیدار (۱۳۹۰–۱۳۸۹)
روز رستاخیز (۱۳۸۹) درون نقش حصین بن تمـیم
زیر آب (۱۳۸۸)

فیلم کوتاه «اتو استاپ» (۱۳۸۲)
واژگونـه (دلی یـار)
لاک قرمز (۱۳۹۴)

بازدم (۹۵-۱۳۹۴)
اعترافات (۱۳۹۵)

سریـالهای بهنام تشکر

گمشدگان (1396)
پادری – 1395
بین خودمون بمونـه – 1394
فرید – 1393

هفت سنگ – 1392-1393
پژمان – 1392
دودکش – 1392

تاکسی پلیس – 1391
دزد و پلیس – 1391
پاپوش – 1390

ساختمان پزشکان – 1389-1390
حبیب – 1389
عشق و نیستی – 1388
تا صبح – 1385

مثل همـیشـه – 1384
عصای پیری – 1384
مختارنامـه – 1383-1388

مروارید سرخ 1383-1384
ابله – 1393
یـه شام خوب – 1392
ساخت ایران – 1390-1391

تئاترهای بهنام تشکر

مـیرزافرفره (۱۳۷۷)
معرکه عشق (۱۳۷۸)
بانوی قهرمان (۱۳۷۷)

سهمـی پیش از مردار (۱۳۷۷)
ماه زدگان (۱۳۷۹)
خرس (۱۳۸۱)
خواستگاری (۱۳۸۱)

فالگوش (۱۳۸۲)
چند کاپریس به منظور ویلون (۱۳۸۲)
اسکوریـال شاه (۱۳۸۳)
روزهای زرد (۱۳۸۳)
مردی کـه گلی بـه دهان داشت (۱۳۸۳)

رؤیـای بسته شده بـه اسبی کـه از پا نمـی‌افتد (۱۳۸۴)
ژولیوس سزار بـه روایت کابوس (۱۳۸۵)
سه (۱۳۸۴)
مکبث (۱۳۸۴)

لبخند باشکوه آقای گیل (۱۳۸۶)
مونسرا (۱۳۸۳)
سانتاکروز (۱۳۸۳)
خرس (۱۳۸۳)

دعوت (۱۳۸۳)
کابوس (۱۳۸۴)
مگس‌ها (۱۳۸۴)
یـانکی (۱۳۸۴)
خون (۱۳۸۴)

رستگاری درون شب دور (۱۳۸۵)
دنیـای دیوانـه دیوانـه دیوانـه (۱۳۸۵)
ژولیوس سزار بـه روایت کابوس (۱۳۸۵)
طناب مـی‌زنی عزیزم (۱۳۸۶)

مـیهمانی درندگان (۱۳۸۶)
خدای کشتار(۱۳۸۷)
ماه زدگان (۱۳۹۰)
عشق اتفاقی نیست کـه بیفتد (۱۳۹۰)

یـانکی (۱۳۹۲)
سه‌گانـه پاریسی (۱۳۹۴)
یـانکی،اجرای مجدد (۱۳۹۵)

گویندگی و دوبله

2سال گویندگی (دوبله) قرن بیست‌و یک ۱۳۸۵–۱۳۸۳ بـه مدیریت نصرالله مدقالچی
گویندگی درون بیش از ۷۰ فیلم سینمایی درون مؤسسه قرن بیست‌ویک زیر نظر نصرالله مدقالچی

گویندگی رادیو از سال ۱۳۸۷
گویندگی درون شبکه رادیویی تهران، استودیو صداری شـهر

گویندگی درون شبکه جهانی صدای آشنا (برنامـه‌های قند پارسی، رنگ خدا، ویژه برنامـه دهه اول محرم)
گویندگی درون شبکه جوان (برنامـه ویژه جشنواره تئاتر فجر، مثلث، بین خودمون باشـه)

بیوگرافی بهنام تشکر و همسرش و فرزندشان




[سن بهنام تشکر - shad-song.rozblog.com سن بهروز تشکر]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sat, 24 Nov 2018 20:55:00 +0000



تمامی مطالب این سایت به صورت اتوماتیک توسط موتورهای جستجو و یا جستجو مستقیم بازدیدکنندگان جمع آوری شده است
هیچ مطلبی توسط این سایت مورد تایید نیست.
در صورت وجود مطلب غیرمجاز، جهت حذف به ایمیل زیر پیام ارسال نمایید
i.video.ir@gmail.com